اشعاری از نزار قبانی
ترجمە ستار جلیل زادە
سؤال
لا تَسأَلینی : کیف حالِی؟
إذا کنتِ تُحِبّینَنی حَقّاً ...
إسأَلی:
کیفَ حالُ أَصابِعی؟
پرسش
از من مپرس
که چگونه ام ؟
گرت به راستی که دوست می داریم ...
بپرس:
انگشتانم چگونه اند؟
2
رائِحه
الشَّجرهُ تَفقِدُ أوراقِها
و الََّفَهُ تَفقِدَ أستِدارَتها
و الأنُوثَهُ تَفقِدُ أُنوثَتَها . . .
إلّا رائِحَتَکِ
فَهی تَرفُضُ أن تَمُرَّ
مِن ثُقُوبِ الذّاکِرَه . . .
بوی خوش
درخت گم می کند برگ هایش را
و لب
گردی اش را
و زن
زنانه گی اش را
جز بوی تو که نمی خواهد
از روزنه ی حافظه ام بگذرد.
3
الیل
لم یَبقَ فی الشّارِعِ الَّیل
مَکانٌ أَتَجَوَّلُ فیه . . .
أَخَذَت عَیناکِ
کُلَّ مِساحَهِ الَّیل . . .
شب
در خیابان های شب
دیگر
جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمان ات
گستره ی شب را ربوده است.
4
لا أری أحَدَاً سِواکِ
أنا لا أُفَکِّرُ . .
أن أُقاوِمَ ، أَو أَثُورَ علی هَواکِ . .
فَأَنا و کُلُّ قَصائِدِی . . .
مِن بعضِ ماصَنَعَت یَداکِ . .
إنَّ الغرابَهَ کُلَّها . .
أَنّی مُحاطٌ بالنِّساءِ . .
وَ لا أَری أَحَداً سِواکِ . .
جز تو کسی نمی بینم
در اندیشه ی آن نیستم
که برابر عشق تو قیام کنم
یا که مقاومت . . .
زیرا من و تمامی شعرهایم
ساخته ی دستان تواند . . .
لیک همه حیرتم از آن است
که دور و برم را زنانی گرفته اند
و جز تو کسی نمی بینم . . .
5
برید
منّی رسالَهُ حُبّ
و منکِ رِسالَهُ حُبّ
و یَتَشَکَّلُ الرَّبیع . .
چاپار
بهار ...
از نامه های عاشقانه ی من و تو
شکل می گیرد.
6
نبیذ
مَن مِنکما یَشربُ الأَخر ؟
أ أنتِ التی تشربین النبیذ ؟
أم هو الذی یشربُکِ ؟؟
شراب
چه کسی از شما
دیگری را می نوشد ؟
آیا توکه شراب را می نوشی ؟
یا او که تو را می نوشد ؟؟
7
بدون تنقیط
« أُحبُّکِ »
و لا اضعُ نقطهً فی آخرِ السطرِ
بی نقطه
« دوستت دارم »
و پایان سطر نقطه ای نمی گذارم
8
عطر
عطر المراه
فضیحهٌ علنیه
لاتهتمُّ بتکذیبها . . .
بوی خوش
بوی خوش زن
رسوایی آشکاری است
که نمی تواند تکذیبش کند .
9
طبیعهُ الرجل
یحتاج الرَّجُلُ الی دقیقهٍ واحده
لیعشقَ امرأه . . .
و یحتاجُ الی عُصورٍ لنسیانها . .
خوی مرد
مردیک دقیقه نیاز دارد
که عاشق زنی شود . . .
و روزگاران بسیار
که فراموشش کند . . .
10
فولکلور
أسمعُ بخشوعٍ
موسیقی برامز،
و بیتهوفن ،
و شوبان ،
و رحمانینوف .
و لکنَّ البَدویَّ فی داخلی
یَظلُّ یَشتاقُ الی صوت الربابَه . .
فولکلور
موسیقی برمز ،
و بتهوون ،
و شوپن ،
و رحمانوف را
با فروتنی گوش می دهم
لیک خوی صحرایی درونم
مرا شیفته ی نوای کمانچه می کند