احمد شوقی یکی از شعرای برجسته دنیای عرب و یکی از بزرگترین
ارکان نهضتی است که شعر عربی را به سوی ارزشهای جاودانه سوق داده و توانسته
است با استعداد فطری و ذوق سرشار شعری و تعمق در آثار شعرای نامدار عرب و
تأثر از شعرا و نویسندگان برجسته فرانسوی لقب امیر الشعرای دنیای عرب را به
خود اختصاص دهد و به شهرتی فراگیر در محافل ادبی و اجتماعی مصر و دیگر
کشورهای عربی دست یابد.
شعر عرب تا نیمه اول قرن نوزدهم میلادی به همان صورت ناپسند
عصر عثمانی حرکت میکرد از نیمه دوم قرن نوزدهم عربها اندک اندک به حقوق
سیاسی و اجتماعی خود پی بردند و از طرف دیگر دیوانهای شعرای دوره عباسی و
جاهلی را مطالعه کردند و متوجه شدند که شعر آنان آئینه تمام نمای زندگی شان
است بنابراین شاعرانی مثل احمد شوقی، حافظ ابراهیم و خلیل مطران اشعار عصر
عباسی و دوره های قبل را به دقت خواندند و به نحو احسن از سرچشمه اصیل شعر
عربی بهره بردند تا آنجا که اسلوبشان محکم شد و راه شعر خوب و مردمی
برایشان هموار گشت. در اشعار خودشان بر مواد ادبی قدیم عربی تکیه کردند و
فخامت شعر قدیم را در اشعار خود حفظ نمودند
زندگی احمد شوقی و مراحل مختلف آن
احمد بن علی بن احمد حلیم در سال ۱۸۶۸ در قبیلهای به نام
«الحنفی» در قاهره به دنیا آمد. احمد اسم جدّ پدرش بود که او را نیز بدین
نام نهادند او در یک خانوادهای که پدر کُرد و مادر تُرک و جدّ پدری چرکس و
جدّ مادری یونانی بود متولد شد. یَقُولُ شوقی نَفسه: «سمعتُ أبی ـ رحمه
الله ـ یردُ أصلنا الی الأکراد فالعرب و یقولُ: إن والده قوم الی هذه
الدیار (یعنی المصریة) یافعاً یحمل توصیة من أحمد باشا الجزار الی والی مصر
محمد علی باشا، کان جدی، و أنا حامل اسمه و لقبه …[۱]»
شوقی در قصر اسماعیل خدیو مصر رشد کرد و از این طریق به مال و
منال فراوان دست یافت، وی در سال ۱۸۷۲ به مکتب شیخ صالح که یک مدرسة قرآنی
بود رفت. بعد به «المدرسة الخدیویة» میرفت که در آن زمان به مدرسه
مبتدیان معروف بود هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود که تحصیلات خود را در
دوره ابتدائی و متوسطه به پایان آورد و در شانزده سالگی وارد مدرسة نظامی
شد و سپس با وجود کوچکی سن به دانشکده حقوق راه یافت، هنوز دو سال از
تحصیلات خود را در دانشکده حقوق به اتمام نرسانده بود که در بخش ترجمه همان
دانشکده مشغول به کار شد و دانشنامه ترجمه را نیز از آنجا گرفت[۲].
احمد زکی نقل میکند که احمد شوقی وقتی وارد دانشکده حقوق میشود چنین
اوصافی داشت: «کانَ فی جُملةٍ الوافدینَ سنةً ۱۸۸۵ فتیً نحیفٌ، هزیلٌ،
ضیلٌ، قَصیرُ القامةٍ و سیمُ الطَّلْعة تقریباً، فتیً بعیونٍ متألقةٍ
تحقیقاً، کلنَّها متنقّلةٍ کثیراً، فاذا نَظَر الی الأرض دقیقةً واحدةً
فلسّماءِ مِنهُ دقائقَ متمادیةً و هو مع هذه الحرکات المُتتابعةِ المتنافرة، هادیٌ، ساکنٌ، وادعٌ کانّما یتحدّثُ بنفسه الی نفسه، اویتلاغی مع عالمِ مِن الارواح و …[۳]»
بعد از اینکه شوقی از بخش ترجمه مدرک گرفت، او به عنوان یکی
از کارمندان عالی رتبه و به عنوان شاعر مخصوص خدیو توفیق در قصر وارد کار
شد شاعر به صورت یک عضو طفیلی و زائد در دربار خدمت نمیکرد بلکه برای خود
جاه و جلالی داشته و از احترام خاصی برخورار بوده است و در این باره نُقاد
نظرات مختلفی دارند بعضی قائل بر این هستند که شاعر خودش را در دربار
زندانی کرد و نتوانست از پاکی و طراوات فضای شعر و ادب به نحو احسن استفاده
کند و از آزادی فکر و اندیشه محروم ماند و نظر مخالف برآنست که اگر دربار
خدیو نبود و اگر آن همه حوادث سیاسی که شاعر به مناسبتهای مختلف دربارة
آنها شعر گفته، نبود هیچ وقت قادر نمیشد که بر ادبیات عربی اشراف داشته
باشد و به این اندازه مشهور نمیشد.
احمد شوقی در سال ۱۸۸۷ با هزینه خدیو توفیق راهی فرانسه شد تا
در رشته حقوق ادامه تحصیل دهد نخست به شهر مونپلیه رفت و به مدت دو سال در
دانشکده حقوق به تحصیل پرداخت سپس به پاریس رفت و بعد از یک سال در رشته
حقوق فارغالتحصیل شد[۴] شوقی در سال اول
ورود به فرانسه با دوستان و همکلاسیهای فرانسوی خود از شهرهای مختلف
فرانسه دیدن کرد و با آثار تمدن غرب از نزدیک آشنا شد در سال دوم به دیدار
انگلستان رفت و به مدت یک ماه از لندن و دیگر شهرهای بزرگ این کشور دیدن
کرد در سال سوم بر اثر ابتلاء به بیماری و به توصیه پزشکان معالج به
الجزایر رفت و حدود چهل روز را در آنجا سپری کرد سپس به فرانسه بازگشت و در
پایان سال سوم موفق به دریافت دانشنامه در رشته حقوق گردید، شش ماه دیگر
در پاریس باقی ماند و به مطالعه موزهها و آثار تمدنی آن سرزمین پرداخت سپس
با اشتیاقی غیرقابل وصف و با کولهباری از دانش و تجربه در عرصههای فرهنگ
و هنر به مصر بازگشت.[۵]
بالاخره به سال ۱۸۹۱ پس از آنکه در بین راه سری هم به آستانه
زد، به مصر بازگشت. توفیق پاشا در سال ۱۸۹۱ وفات کرد و پسرش عباس حلمی دوم
به جایش نشست. خدیو جدید نخست به شوقی توجهی نداشت ولی دیری نپایید که
همچون گذشتگان، او را مورد لطف خویش قرار داد و شوقی به عنوان شاعر دربار
عباس پاشا، سیاست او را تأیید کرد و در سایه آن ثروت و جاه فراوان یافت در
سال ۱۸۹۴ کنفرانس شرقشناسی در ژنو برگزار شد و احمد شوقی به نمایندگی از
ملت و دولت مصر در آن شرکت کرد و در قصیدة معروف خود به نام «کبار الحوادث
فی وادی نیل» تاریخ مصر از دوره فراعنه تا دوره محمدعلی را به صورت زیبا و
هنرمندانه به تصویر کشید که مطلع آن چنین است:
هَمَّتِ الفُلکُ و احْتَوَاها الماءُ |
|
و حَداهَا بِمَنْ تُقِلُّ الرجاءُ[۱] |
بدین ترتیب احمد شوقی وارد مرحله جدیدی در زندگی خود شد و از
برج و عاجی که برای خود ساخته بود رهایی پیدا کرد و با روحیه آزاد و به دور
از قیدو بند دربار به سیر در آفاق اسپانیای جدید و اندلس قدیم، مهد تمدن
چند صد ساله اسلامی پرداخت و از شهرهای قرطبه، اشبلیه و غرناطه دیدن کرد و
از نزدیک با آثار بجای مانده از تمدن اسلامی آشنا شد وی همچنین به مطالعه
اشعار شعرای اندلس پرداخت و با وجود اینکه قبلا سر و کاری با اشعار
درونگرایانه نداشت و بیشتر با شعرای مدیحهسرایی چون متنبی و امثال اودر
ارتباط بود، ولی این بار به دلیل رهایی از قید و بند قصر و دوری از وطن و
آشنایی با محیط جذاب و خیالانگیز اندلس در گلزار شعرای درونگرای اندلس نیز
به قدمزنی پرداخت و از ابنزیدون و دیگر نغمهسرایان اندلس متأثر گردید.[۸]
در همین دوره شوقی به معارضه شعرای عباسی و اندلسی پرداخت و
در معارضه با سینیه معروف بحتری، قصیده زیبائی در وصف قصر «الحمراء» و دیگر
آثار اسلامی در اندلس سرود که در آغاز آن شوق و علاقه وافر خود را به مصر
ابراز کرده، و گفته است:
إختلافُ النّهار و اللَّیلِ یُنسِی |
|
أذکُر اِلی الصِّبا و اَیّامَ أنْسِی |
و در معارضه با نونیّه معروف ابن زیدون نیز قصیدهای سرود که در آن نیز از اشتیاق خود به مصر سخن به میان آورد و گفته است:
یا نائحَ الطَّلحِ أشباهٌ عوادینا |
|
نشجی لوادیک أم نَأسی لِوادینا |
با پایان یافتن جنگ جهانی اول و برقراری آرامش نسبی، شوقی به
وطن خود باز میگردد ولی دیگر نمیخواهد که خودش را در قید و بند دربار
خدیوان مصر زندانی کند. این بار میخواهد آزاد باشد، آزاد از تشریفات اداری
و اباطیل و اراجیف موجود در دربار. او در بازگشت به مصر مورد استقبال مردم
قرار گرفت و با سرودن قصیدهای زیبا تحت عنوان «بعد المنفی» با اندلس وداع
و به تاثر خود از محیط زیبای اندلس اعتراف کرد و گفت:
وداعاً أرضَ اندلس و هذا |
|
ثنائی إن رَضیتِ به ثوابا |
و
این در حالی بود که الهه شعرش از قید و بند تقالید و قفس قصر رهایی یافته
بود و افقهای تازهای در برابرش گشوده شده بود بدین ترتیب شوقی به جای
اینکه به قصر برگردد وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شد و همدوش مردم مصر
به مبارزه با استعمار خارجی و استبداد داخلی برخاست و شعر خود را وقف دفاع
از مسایل ملی، قومی و اسلامی کرد در سال ۱۹۲۷ شوقی به عضویت مجمع نمایندگان
مصر درآمد و در همان سال جنبش بزرگداشتی برای اودر اپرای قاهره برگزار شد
که شخصیتهای برجسته ادبی عرب و غیرعرب در آن حضور داشتند و شبلی ملاط به
نمایندگی از لبنان، محمد کردعلی به نمایندگی از مجمع علمی عربی دمشق، امین
الحسینی به نمایندگی از فلسطین و فندبرج شرقشناس بلژیکی و شکیب ارسلان به
سخنرانی پرداختند و حافظ ابراهیم به نمایندگی از شعرای مصر ودنیای عرب با
شوقی بعنوان «امیر الشعرای عرب» بیعت کرد و در تبریک این مقام به قصیده
زیبائی سرود و گفت:
سرانجام پس از عمری تلاش و کوشش در راه کسب علم و دانش و
تقویت ذوق شعری و رفت و آمد بین مصر و کشورهای غربی و مسافرت به ترکیه و
کشورهای عربی، در چهاردهم اکتبر سال ۱۹۳۲ م قلب امیرالشعرای دنیای عرب از
تپیدن افتاد و محافل فرهنگی و ادبی مصر و دیگر کشورهای عربی را در ماتم خود
فرو برد. شعرای عرب در رثای امیرالشعرای خود قصائد زیبائی سرودند که قصیده
اخطل صغیر (بشاره الخوری) اشاره میکنیم که میگوید:
قِفْ فی رُبی الْخلدِ و اهْتِفْ باسمِ شاعره |
|
فِسدرةٌ المنتهی أدنی منابره[۱۴] |
و امْسَحْ جبینک بالرکنِ الذی انبلجَتْ |
|
اَشعَة الوحی شعراً من منائره[۱۵] |
در میان شعرای عرب کمتر شاعری است که شعری به روانی شعر شوقی و
آثاری به فراوانی آثار او داشته باشد، آثار شوقی به دو دسته آثار شعری و
آثار نثری تقسیم میشوند.
۱) دیوان شعر موسوم به «شوقیات» در چهار جلد بزرگ. جلد اول آن
شامل اشعار او در قرن گذشته است. بر این جلد شوقی مقدمهای در باب شعر و
شعرا و نیز زندگینامة خود آورده است، این جلد در سال ۱۹۲۵ تجدید چاپ شده
ولی در این چاپ دوم مدایح، مرثیهها، سرودها و حکایات آن را حذف کردهاند و
آنچه را باقی گذاشتهاند سیاست، تاریخ، مسائل اجتماعی و بعضی قصائد مرتبط
با آنهاست. جلد دوم در سال ۱۹۳۰ به چاپ رسید و آن شامل وصف، تغزل و
متفرقاتی در تاریخ، سیاست، اجتماع و قصائدی از دیوان قدیم بود. جلد سوم که
همه مراثی است در سال ۱۹۳۶ چاپ شد و جلد چهارم که حاوی موضوعاتی مختلف
مخصوصاً اشعار تعلیمی اوست در سال ۱۹۴۳ چاپ شد.
۲) ارجوزه «دول العرب و عظماء الاسلام» که بعد از وفات او به
چاپ رسید. بیشتر ارجوزههایی است شامل تاریخ اسلام و بزرگان آن تا فاطمیان.
۳) شش نمایشنامه، که در سالهای ۱۹۲۹ و ۱۹۳۲ سروده شد. از آن
میان پنج اثر تراژدی هستند و عبارتند از: «مصرع کلیوباترا»، «مجنون لیلی»،
«قمبیز»، «علی بک الکبیر»، «عنتره» و ششمی کمدی است و «الست هدی» نام دارد.
آثار او به نثر شامل سه رمان و مقالات اجتماعی و یک نمایشنامه
است: «أسوق الذهب» که حاوی مقالات اجتماعی در موضوعاتی مختلف، چون آزادی،
وطن، کانال سوئز، اهرام مرگ، سرباز گمنام و برخی اندرزها و حکم که خود به
تجربه دریافته و جمعآوری کرده است.
۲ـ نمایشنامه نثری به نام «امیرة الأندلس» ۳ـ سه رمان به
نامهای «عذراء الهند» که در سال ۱۸۹۷ نوشته شده و موضوع آن از تاریخ مصر
قدیم یعنی زمان رامسس دوم گرفته شده است ودیگری «لادیس» یا آخرین فرعونان
که در سال ۱۸۹۸ تألیف شده و بیان اوضاع مصر است بعد از دوران پسماتیک دوم
یعنی پیش از قرن پنجم میلادی و سوم «ورقة الآس» و آن رمانی است به روال
طبیعی که نسبت به آثار پیشین او سجع در آن به حداقل رسیده است و موضوع آن
به زمان شاپور پادشاه ایران بازمیگردد.
اشتهار وسیع شوقی به خاطر نثر او نیست، نثر شوقی اغلب مسجع و
مصنوع و از جهت فنی و ادبی ضعیف است آنچه شوقی را در جهان ادب نامآور
ساخته است آثار بزرگ منظوم اوست.[۱۷]
شوقی در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم میزیست مرحله
اول زندگی خود را در مصر گذراند سپس برای ادامه تحصیل عازم فرانسه شد و بعد
از چهار سال به مصر بازگشت. مدتی به اسپانیا تعبید شد و بعد از فرو نشستن
شعلههای جنگ جهانی اول دوباره به مصر بازگشت این دوگانگی در زندگی، تاثیر
زیادی بر ذوق شاعری او گذاشت و باعث شد که شعر او از دو ویژگی متمایز
برخوردار شود و به عبارتی دیگر باعث شد که شوقی دارای دو نوع شخصیت ادبی
گردد؛ یکی شوقی شاعر مقلد و پیرو قدما و دیگری شوقی شاعر مجدد و نوآور.[۱۸]
شوقی بعنوان شاعر مقلد در میان انبوه آثار ادبی پرورش یافته
بود و از هر شاعری بهترین را انتخاب میکرد او در این مرحله از حیات ادبی
خود در تمام فنون شعری تقلیدی ادبیات عرب، هنرنمایی کرده بود و در مدح،
رثا، وصف، غزل و خمر شعر گفته و به معارضه با قدما از جمله ابوتمام، بحتری،
ابوالعلای معری، ابنزیدون، متنبی و بوصیری پرداخته است که به گفته مصطفی
صادق الرافعی گاهی از ابوتمام، بحتری و ابنرومی پیشی میگرفت ولی در دریای
مبتنی غرق شد.[۱۹]
البته شوقی خود را در موضوعات قدیم شعر عربی محدود نکرد بلکه
موضوعات جدیدی را نیز وارد عرصة شعر عربی کرد. شوقی ضیف گرایش به تجدد در
شعر شوقی را ناشی از تأثر وی از فرهنگ و تمدن اروپایی، آشنایی با علم
حقوقی، آگاهی از ادبیات فرانسه، همنشینی با شاعر رمزیگرای فرانسوی فرلین و
مطالعه آثار شعرای برجستهای چون ویکتورهوگو، لامارتین و … داشته است.[۲۰]
از مظاهر تجدید در شعر شوقی میتوان به ذکر پارهای مخترعات
جدید از قبیل هواپیما، زیردریایی و وصف پارهای از مظاهر تمدم غرب و نیز
توصیف شهرهای اروپا و بعضی از تأسیسات جدید از قبیل بانکها، صلیب سرخ و
هلال احمر اشاره کرد. نجیب گیلانی مهمترین مظاهر تجدد در شعر شوقی را در دو
نکته میداند: «یکی پرداختن به موضوعات مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی،
فلسفی، تاریخی، دینی و اخلاقی و دیگری وارد کردن نمایشنامههای شعری برای
اولین بار در تاریخ ادبیات عرب.[۲۱]»
نکتهای که در تجدید و نوآوری شوقی جلب توجه میکند این است
که شوقی حد خاصی برای تجدید قائل است و در هیچ شرایطی حاضر به ترک میراث
کهن شعر عربی نیست بلکه همواره میخواهد پیوندی محکم و استوار بین میراث
کهن و نیازمندیهای عصر جدید برقرار کند این پیوند حتی در اشعار تقلیدی او
هم دیده میشود. نجیب گیلانی علت محافظهکاری شوقی در تجدید را این چنین
بیان میکند: «دوره شوقی دوره آغاز نهضتی فراگیر در تمام زمینهها بود و
این نهضت نیازمند حرکتی تدریجی براساس میراث کهن بود تا از هر گونه افراط و
تفریط در آن جلوگیری شود؛ چون هر گونه تسریع در حرکت نهضت بدون در نظر
گرفتن میراث کهن با حرکت تدریجی آن منافات داشت و موجب زوال آن میشد شوقی
هم با درک این واقعیت و احساس مسئولیت، ضمن بازگشت به دورههای طلائی تاریخ
و ادبیات عرب به تجدیدو نوآوری پرداخت.[۲۲]
شهرت فراگیر شوقی و انتشار آثار و اشعار او در محافل ادبی و
اجتماعی، ادبا و نقاد را بر آن داشت تا به نقد و بررسی آثار، اشعار و
اندیشههای او بپردازد در این میان معرکهای که اصحاب مدرسه دیوان (عقاد،
مازنی و شکری) و طه حسین در مورد شعر شوقی به راه انداختند از اهمیت بیشتری
برخوردار است لذا در این قسمت به نظرات عقاد و طه حسین در مورد شوقی و شعر
او اشاره میکنیم.
تقریباً نام عقاد با نام شوقی هم ردیف شده است بطوریکه هر جا
از شوقی سخن به میان آید از عقاد هم بعنوان یکی از منتقدان وی یاد میشود و
در مورد تأثیر نقد او بر شوقی بیتی که در اول کتاب «الدیوان» عقاد و مازنی
آمده و به یکی از دوستان عقاد نسبت داده شده است ذکر میکنند که میگوید:
عقاد که متأثر از شعرای رمانتیک انگلیس بود شعرای کلاسیک از
جمله احمد شوقی را مورد حمله قرار داد و آثار و افکار او را به باد انتقاد
گرفت و مدعی شد که شوقی فاقد هر نوع تجدید و نوآوری است و تنها از قدما
تقلید میکند بدون اینکه شخصیت مستقلی در اشعار خود داشته باشد.[۲۳]
به گفته حلمی علی مرزوق عقاد شوقی را با سه معیار ذوق هنری، پرداختن به
جوهر اشیاء و شخصیت، سنجیده و به این نتیجه رسیده است که شوقی فاقد ذوق
هنری در اشعار خود است و به جای پرداختن به جوهر اشیاء به ظواهر آنها اکتفا
میکند و به هیچ وجه نمیتوان شخصیت او را در میان اشعارش درآورد.[۲۴]
عقاد قصائد شوقی در رثای محمد فرید، عثمان غالب، مصطفی کامل، و
امیرة فاطمة را مورد نقد قرار داده و او را مقلدی محض و فاقد عاطفه صادق
معرفی کرده و وجود هر گونه صور ادبی را در این قصائد انکار کرده است.[۲۵]
در مورد انگیزه عقاد از حمله به شوقی و شعر او نظرات مختلفی
مطرح شده است؛ عدهای معتقدند که عقاد و پیروان او به قصد کسب شهرت و پایین
آوردن منزلت شوقی، به نقد او پرداختهاند عدهای هم معتقدند که درگیری
عقاد و شوقی، درگیری بین قدیم و جدید و به تعبیری دیگری بین تقلید و نوآوری
بوده است.
فوزی عطوی هم نقد عقاد را حقد و کینه خوانده و گفته است:
«معرکهای که عقاد و مازنی در مورد شوقی و شعر او به راه
انداختند ناشی از کینهای بود که در دل عقاد نهفته بود و به همین جهت علت
بیشتر مقالات عقاد در مورد شوقی بدون اینکه از مصلحت فکری و ادبی برخوردار
باشند دارای صبغهای تهاجمی بود.[۲۶]»
حقیقت این است که شوقی در آن دوره از تاریخ ادبیات در اوج مجد
و عزّت بود، زیرا اشعار او مخصوصاً وطنّیات او در صفحات اول روزنامهها و
مجلات نوشته میشد و از طرف دیگر با دربار، وزراء و حکام ارتباط نزدیکی
داشت، این امر باعث شد که صاحبان مجلات و روزنامهها از او تمجید کرده، او
را به بالاترین مرتبة شاعری اوج دهند. خلاصه آنکه در نظر عقاد شوقی شاعری
است که در اشعارش شخصیت مستقل نداشته است، آنچه دیگران از زندگی و جامعه
میدیدند و تعبیر میکردند شوقی به نقل و بیان آنها میپرداخت و آنچه باعث
شهرت او میشد قدرت و استعداد شعری او بود که مفاهیم و دریافتهای دیگران را
مزّین به لباس شعر میکرد و چون در بازار، تاجر شناخته شدهای بود لذا
مشتریان زیادی پیدا میکرد.
عامرُ العقاد در کتاب «معارک العقاد الادبیّة» چنین میگوید:
«کان شعر شوقی فی مقیاس العقاد معیبا، لانّه لیس لشوقی شعر یدلّ علی مزیّة
نفسیّة او صفات شخصیّة، لایجاری فیها الآخرین او لاتتکرر فی النسخ الآدمیه
الاخری تکرر المنقولات و المحکیّات و المصنوعات. و هذه نقص ظاهر فی ابواب
شعر شوقی کلّها، فلا فرق بین حدیثه و قدیمه، و ما بین الموضوعات العامّة
منه و الخاصّة و لو کانت مدائح او مراثی فی اشخاص متعددین. فالمتصفح لشعر
شوقی علی کثرة ما نظم فی مدح الامیر عباس الثانی لایعرف من هو الامیر عباس
الثانی من تلک المدائح الکثیرة، و لانستطیع أن نفس ممدوحه الاکبر من اوصافه
فیها، انّها تصفه و تبینه و تعرفه للنفوس کما تعرّفه للتاریخ.[۲۷]«
طه حسین در انتقاد از شوقی از اعتدال بیشتری برخوردار است و
ضمن اینکه از بعضی از اشعار و اندیشههای او ایراد میگیرد، ولی به فضل او
در بارور کردن شعر عربی و پیش بردن نهضت ادبی معاصر اعتراف میکند. طه حسین
شوقی را به نداشتن عقیدهای صریح درباره شعر متهم میکند و میگوید: «شوقی
فاقد عقیده شعری است و تاکنون تلاش نکرده است تا چنین عقیدهای برای خود
ایجاد کند و تنها وقتی به فکر شعر میافتد که به سرودن آن مشغول میشود.
شوقی گاهی مجدد است و گاهی مقلد و در هیچ یک از تقلید و تجدیدش عقیدهای
واضح ندارد و تنها با تأثر از شرایط موجود به سرودن شعر میپردازد.[۲۸]»
طه حسین همچنین شوقی را به نقض دانش فلسفی متهم میکند و
میگوید: در قصیدهای که به مناسبت ترجمه اخلاق ارسطو توسط «احمد لطفی
السید» سروده است، بسیاری از آرای افلاطون را به ارسطو نسبت داده است البته
عدم دقت در مسائل فلسفی نمیتواند چیزی را از قدرت شاعری شوقی کم کند چرا
که فلسفه در تکوین شخصیت شاعر جزء لوازم ضروری به حساب نمیآید و در واقع
وظیفه شاعر بیان احساس و شعور است نه بیان فلسفه.»
طه حسین در جایی دیگر از قصیده شوقی درباره شکسپیر ایراد
گرفته و گفته است: «معلومات شوقی درباره شکسپیر شاعر انگلیسی بسیار ناچیز
است و نتوانسته است روح شکسپیر را درک کند و آن را به تصویر بکشد، چرا که
اشعار او را به انجیل و معانی او را به عیسی تشبیه کرده است بدون اینکه
مناسبتی بین آنها وجود داشته باشد.[۲۹]»
در اینجا طه حسین شوقی را بعنوان یک ناقد در نظر میگیرد و
انتظار دارد که به طور ناقدانه به توصیف شکسپیر بپردازد، در حالیکه شوقی
شاعری غنائی است و با عقلیت شاعری غنائی به شکسپیر نگاه میکنند نه با
عقلیت ناقدی محقق.
به این نکته هم باید اشاره شود که عقاد و طه حسین و بیشتر
کسانی که به نقد اشعار شوقی پرداخته و به او حمله کردهاند، شعر کلاسیک او
را با معیارهای نقد ادبی غرب و مکتب نقدی رمانتیک سنجیدهاند، در حالیکه هر
یک از مکاتب ادبی دارای فلسفه خاصی هستند و از ویژگیهای متفاوتی
برخوردارند و به تعبیر حلمی علمی مرزوق مکاتب ادبی به منزله میوههایی
هستند که هر کدام از آنها دارای طعم و بوی خاصی است.[۳۰]
طه حسین عقیده دارد که مسرحیات شوقی بدون تمرین و ممارست گفته
شده است، لذا نمایشنامههای شوقی اشکالی بیروح هستند، ولی از نظر ظاهری
آهنگدار و طربانگیز بوده، در دل انسان تاثیر میگذارند. عین متن طه حسین
در این باره چنین است؛ «اما عن التمثیل، فقد عنّی شوقی، فاطرب و اثّر، و
لکنّه کم یمثل، لانّ التمثیل لایرتجل ارتجالاً، و لایهجم علیه، و انّما
هوفنّ یحتاج الی الشباب و الدرس و القراءة … فکان تمثیله صوراً تنقصها
الرّوح و ان جبّها الی الناس ما فیها من یراعة الفناء»[۳۱]
به مناسب تکریم از شوقی، نویسندگان و ادبای زیادی در بررسی
جوانب مختلف شخصیت شوقی و افکار او جلسهای تشکیل دادند و حدود ۲۵ مقاله در
آنجا در تمجید و تعریف از شوقی قرائت شد به استثنای ۲ مقاله که یکی متعلق
به عقّاد و دیگری متعلق به مازنی بود که هر دو از شوقی انتقاد کردند
روزنامهها و مجلّات موافق و مخالف به انتشار مقالات خود پرداختند ودرگیری
بین آنها شدّت گرفت،تا اینکه محمدحسین هیکل که از طرفداران سرسخت شوقی بود
وارد معرکه بود مقدمه دیوان «الشوقیات» نیز به قلم ایشان میباشد که در
آنجا به بررسی اجمالی دیوان پرداخته است. از آنجا که هیکل سردبیر هفته نامه
«السیاسة» بود شمارهای از مجلّه خود را اختصاص به مجلس بزرگداشت
شوقی کرد و در جواب مخالفان مقالهای تحت عنوان «اخلاق شاعر الاخلاق: نحن و
شوقی بک» نوشت و به حمایت از شوقی پرداخت.
محمدحسین هیکل در این مقاله درباره شوقی چنین میگوید: «لم
یکن بدّ من ان ابیّن للرأی العام ماحدا بشوقی الی نزول هذه المنزلة، و انّی
لیحزننی، علم الله أن أقِفَ من شوقی هذا الموقف، و لو اضطررت الیه
اضطراراً، فلست بالرجل یهدّم الماضی، و یهدّم الصداقة و یَحْنَثَ فی حقّ ما
اکرم یوماً من الایّام. و لشوقی ید عندی، یحزننی أن تشوبها شائبة و کنت
اودّ أن تظل مقدسة قداسه الذکری التی تثیرها فی نفسی.»[۳۲]
هیکل در مقدمه دیوان شوقیات از شوقی به عنوان شاعری که در شعر
به بالاترین درجه آن رسیده است یاد میکند و چنین میگوید: «و انّک لتکاد
تشعر حین مراجعتک اجزاء دیوانه، کانّک امام رجلین مختلفین جدّ الاختلاف
لاصلة بین احدهما و الآخر، الاّ انّ کلیهما شاعر مطبوع یصل من الشعر الی
العلیا سماواته، و انّ کلیهما مصری یبلغ حبّه مصر حدّ التقدیس و العبادة[۳۳]
…. و من ذا ترای من ارباب اللّغة قدیراً قدرة شوقی علی ان یبعث فی
الالفاظ القدیمة روحاً تکفل حیاتها فی الحاضر، و تفیض علیها من ثوب الشعر
ما یجعلها تتسع لما تکن تتسع له من قبل المعانی و الاخیلة و الصور؟ … و
اللغة العربیة هی حتی الیوم لغة التفاهم بین سبعین ملیوناً حین اهل هذا
الشرق العربی، و هی حیّة و ستبقی حیّة و لکن کمال حیاتها یحتاج الی أن یبعث
الله لها امثال شوقی، لیزیدوا تلک الحیاة قوة و روعة و جمالاً[۳۴]».
عالی بود ولی بدون ذکر منبع !!!