نَجیب مَحفوظ نویسنده و نمایشنامهنویس مصری و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات، در ۱۱ دسامبر ۱۹۱۱ در یکی از محلات قاهره بهنام جمیلیه، به دنیا آمد و در ۳۰ اوت ۲۰۰۶ پس از یک عمل جراحی در بیمارستان درگذشت.
ادامه مطلب ...
نِزار قَبانی, (زاده ۲۱ مارس ۱۹۲۳، درگذشته ۳۰ آوریل ۱۹۹۸) از بزرگترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود. نزار در یکی از محلههای قدیمی شهر دمشق سوریه به دنیا آمد. هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ سالهاش به علت مخالفتش با ازدواج با مردی که به او تحمیل شده بود، اقدام به خودکشی نمود. در حین مراسم خاکسپاری خواهرش وی تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبب قتل خواهرش میدانست بجنگد.[نیازمند منبع] نزار قبانی دانشآموخته دانشگاه دمشق بود. وی به زبان های فرانسه، انگلیسی و اسپانیولی نیز مسلط بود و مدت بیست سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد. هنگامی که از او پرسیده میشد که آیا او یک انقلابی است، در پاسخ میگفت: «عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده است و من میخواهم که آن را آزاد کنم. من میخواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم. روابط بین زنان و مردان در جهان ما درست نیست.»[نیازمند منبع] بخشهایی از اشعار نزار قبانی تاکنون به فارسی ترجمه و منتشر شدهاست. مهدی سرحدی ، موسی بیدج ، یغما گلرویی ، رضا طاهری ، موسی اسوار و احمد پوری مترجمانی هستند که تاکنون نسبت به ترجمهٔ بخشی از آثار نزار به فارسی اقدام کردهاند. همسر اوسرانجام درجلوی سفارت سوریه در بیروت به دلیل بمبی که در ماشینش گذاشته شده بود، کشته شد.
توفیق الحکیم ، نویسندة معاصر مصری . او شاخصترین نویسنده ای است که نمایشنامه نویسی جدید عربی را به عنوان یک نوع ادبی ، شکل و گسترش داد و تأثیر عمده ای بر حیات فرهنگی کشورش و به طور کلی دنیای عرب زبان گذاشت . او، بر ادبیات داستانی نیز تأثیر فراوانی گذارد و در تمام زندگیش در تعیین سیاستهای فرهنگی کشورش مشارکت جدّی داشت .
ادامه مطلب ...
<<کاظم الساهر
برگرفتە از سایت
http://www.geziri.ir/
آیا شک داری
هل عندک شک
هل عـنـدک شـک أنـک أهم وأغـلى امرأة فی الـدنیا
آیا به حرفم شک می کنی وقتی می گویم که تو مهمترین و باارزش ترین زن دنیا هستی
هل عندک شک
آیا به این شک داری
هل عندک شـک أن دخـولـک فی قـلـبی
آیا به این شک داری که ورود تو به قلب من
هو أعظم یوم بالتاریخ وأجمل خبر فی الدنیا
باشکوه ترین روز و بهترین خبر در تاریخ تمام جهان بود
هل عـنـدک شـک أنـک عمری وحیاتی
آیا به این شک داری که تو وجود وتمام زندگی من هستی
وبأنی من عـیـنـیک سرقت النار
و من از چشمان تو آتش عشق را دزدیدم
وقـمت بأخـطـر ثـوراتی
و حاضر شدم که برای به دست آوردنت خطرناک ترین کارها را انجام بدهم
أیـتها الـوردة والـریحانة والیاقـوتة والسلطانة والشعبیة والشرعـیة بین جمیع الملکات
ای گل وبوی خوش و یاقوت و ملکه و قانون زندگی و خوبی در بین تمام ملکه های جهان
یا قمرًَا یطلع کل مساءٍ من نافـذة الکلــمات
ای ماه من که هر غروب از لابه لای کلمه هایم متولد می شوی
یا آخر وطن أولـد فیه وأدفـن فیه وأنـشر فیه کـتاباتی
تو آخرین سرزمینی هستی که من قبرم را در آنجا بنا خواهم کرد و در آنجا مدفون خواهم شد و تمام کتاب های عشقم را در آنجا منتشر خواهم کرد
غالـیـتی أنتی غالـیـتی
تو تنها خواستنی من هستی
لا أدری کیف رمانی الـموج على قدمـیـکِ
نمی دانم که چگونه توسط امواج دریا بر روی قدمهای تو افتادم
لا أدری کـیف مشـیـتی إلی
نمی دانم چگونه به سمت من آمدی
وکـیف مشـیـت إلـیـک
و چگونه به تو نزدیک شدم
دافـئـة أنتی کـلـیـلة حب
تو همچون شبهای عاشقانه گرم و پر حرارت هستی
من یوم طرقت الباب علی ابتـدأ العمر
از روزیکه بر در خانه ام کوبیدی من دوباره متولد شدم
کم صار رقـیـقًا قلبـی حین تعلم بین یدیک
هنگامیکه در بین دستان تو بودم قلبم پراحساس ترین کلمه ها را آموخت
کم کان کبـیرًا حظی حین عـثرت یا عمری علیک
چه قدر من خوشبخت بودم که توانستم تو را به دست بیاورم
یا نارًا تحـتاج کــیانی
تو آتش عشقی هستی که وجود من به آن احتیاج دارم
یا فـرحًا یطرد أحزانی
توشادی من هستی که باعث فراموشی تمامی غم ها می گردد
یا جسد یقطع مثل الســیف ویضرب مثل البرکان
تو آن وجودی هستی که من را همچون شمشیر قطعه قطعه می کند و همچون آتشـفشان باعث شعله ورشدن احساساتم می گردد
یا وجـهًا یعـبق مثل حقـول الورد
صورت تو همچون گلزاری من را از بوی خوش گلها سرمست می کند
ویرکض نحـوی کحصان
وهمچون اسب سفید بالداری به طرف من می آید
قـــــــولی قـــــولی لی
بـــگو به من بــــــگو
کیف سأنـقــذ نفـسی من أشـواقی وأحزانی
چگونه می توانم خود را ازاشتیاق و عذاب این عشق نجات بدهم
قولی لی ماذا أفعــل فیکی أنا فی حالة إدمان
به من بگو چه کاری می توانم برای دور شدن از تو انجام بدهم در حالیکه من به این عشق اعتیاد پیدا کردم
قولی لی ما الحــل
به من بگو چاره کارچیست
فأشـواقی وصلت لحـدود الهــذیان
اشتیاق و هیجان من به این عشق به مرز دیوانگی و هذیان رسیده است
قاتلتـی ترقـص حافــیة القـدمیـن بمدخل شـریانی
قاتل احساساتم پابرهنه در بین رگهایم به رقص در می آید
من أین أتـیـت وکیف أتـیـت و
تو ازکجا و چطور به سراغ من آمدی
کـیف عصـفـت بوجدانی
و چگونه هستی من را نابود کردی
********************
شاعرنزار قبانی
ترجمه : هلناورضا
دوستم داشته باش
احبینی بلا عـقـد
بدون هیچ ترسی من را دوست داشته باش
وضیعی فی خطوط یدی
و در لابه لای خطهایی که در کف دستان من وجود دارد ناپدید شو
احبینی لاِسبوع لِایام لِساعات
من را برای یک هفته , برای چند روز و حتی برای یک ساعت دوست بدار
فلست انا الذی یهتم بالابد
زیرا من آن کسی نیستم که به ابدیت ایمان داشته باشم
احبینی احبینی
دوستم داشته باش , دوستم داشته باش
تعالى واسقطی مطرا على عطشی وصحرائى
بیا و همچون قطره های باران بر تشنگی و خشکی که درمن وجود دارد ببار
وذوبی فی فمی کالشمع وانعجبی باجزائی
و همچون شمع دربین لبهایم بسوز و با روح من یکی شو
احبینی احبینی
دوستم داشته باش , دوستم داشته باش
احبینی بطهری او بأخطائى
من را همراه با پاکی و گناهی که دارم دوست داشته باش
احبینی وغطینی ایا سقفا من الازهار
دوستم داشته باش و با تن پوشی از گلها من را بپوشان
یا غابات حنائى
ای تویی که همچون جنگلی از مهربانی ومحبت هستی
انا رجلا بلا قدرا
من آن مردی می باشم که هیچ سرنوشتی ندارم
فکونی انتی لی قدری
تو سرنوشت و هدف من باش
احبینی احبینی
دوستم داشته باش , دوستم داشته باش
احبینی ولا تـتـسائلی کیف
بدون آنکه بپرسی چگونه و چطور, دوستم داشته باش
ولا تـتـلعثـمی خجلا
و نگذار شرم و خجالتی که در تو می باشد باعث درنگ تو شود
ولا تـتـساقطی خوفا
و نگذار که ترس در وجود تو رخنه پیدا کند
کونی البحر والمیناء
همچون دریای من و بندرگاهی برای من باش
کونی الارض والمنفى
همچون سرزمینی برای راحتی من و تبعید گاهی برای من باش
کونی الصحوة والأعصار
همچون نسیم و طوفانی برای من باش
کونی اللـیـن والعنفـى
همچون نرمی و به سان خشونتی برای من باش
أحبینی أحبینی
دوستم داشته باش , دوستم داشته باش
معـذبتی وذوبی فی الهواء مثلی کما شـئـتی
همانند من درعشق بسوز و با تمام وجود عاشق من شو
أحبینی بعیدا عن بلاد القهر والکبت
من را به دور از سرزمین ترس و رنج دوست داشته باش
أحبینی أحبینی
دوستم داشته باش , دوست داشته باش
خواننده عراقی:کاظم الساهر
شعر از:نزار قبانی
ترجمه: هلینا
نمونه ای اشعار محمود درویش
از سرود باران تا مزامیر گل سرخ پیشگامان شعر امروز عرب،
ترجمۀ موسی اسوار
بخشی 4 از شعر زمین ص 665
من شاهد کشتارم
و شهید جغرافیا
من زادۀ واژه های ساده ام
ریگ سنگ را بالها دیدم من
شبنم را جنگ افزار ها دیدم من
آنگاه که درِ قلبم را فروبستند
و نقاط بازرسی در من به پا کردند
و رفت و آمد را منع
قلب من کوهی شد
و دنده هایم پاره سنگ
و قرنل بردمید
و قرنل بردمید
من یوسفم پدر، ترجمۀ عبدالرضا رضایی نیا
عشق به من می آموزد که عشق نورزم ص 46
عشق به من می آموزد که عشق نورزم
و پنجره را بر حاشیۀ جاده باز کنم
بانو!
آیا می توانی از آوای پونه به در آیی؟
و مرا دو تکه کنی؛
تو... و باقیماندۀ ترانه ها؟
و عشق همان عشق است،
در هر عشقی میبینیم
که عشق، مرگِ مرگِ پیشین است
و نسیمی را میبینم
که باز میبینم
که باز می آید برای راندن اسب ها به سوی مادران شان؛
آیا نمی توانی از پژواکِ خونم به در آیی؟
تا این هوس را بخوابانم
و زنبور را از برگِ این گل مُسری بیرون کشم.
و عشق همان عشق است،
از من می پرسد؛(چونه شراب به مادرش برگشت و سوخت...؟)
و چه شیرین است عشق!
وقتی که عذاب می دهد،
وقتی که نرگسِ ترانه ها را به باد می دهد!
عشق
به من می آموزد
که عشق نورزم
و مرا در رهگذر برگ ها
رها می کند.
13 بخش از منظومۀ وضعیتِ محاصره
من یوسفم پدر، ترجمۀ عبدالرضا رضایی نیا
ص99
این جا؛
بر نشیب تپه ها
در برابر غروب
در لبۀ زمان
نزدیکِ باغ هایی بی سایه
انجام می دهیم؛ کاری را که زندانیان می کنند
و کاری را که بیکاران...
آرزو می پرورانیم.
ص101
این محاصره
آنقدر ادامه خواهد یافت
تا به دشمنان مان
نمونه هایی از شعر جاهلی را بیاموزیم.
ص107
سربازان
مسافت میان وجود و عدم را
اندازه می گیرند،
با دوربین تانک...
ما
فاصلۀ میان تنِ ما و گلوله ها را
اندازه میگیریم،
با حس ششم...
ص119
(به یک قاتل)
اگر در چهرۀ قربانی
خیره شوی و بیاندیشی،
مادرت را به یاد خواهی آورد
در اتاق گاز
از فلسفۀ تفنگ رها می شوی
و تصمیم ات را تغییر دهی:
هویت
بدین گونه باز گردانده نخواهد شد!
ص120
(به قاتلی دیگر)
اگر جنین را سی روز رها کنی،
چند احتمال روی می دهد؛
شاید اشغال به پایان رسد
و این طفل روزگار محاصره را به یاد نیاورد،
و چونان کودکی سالم بزرگ شود، به جوانی برسد
و در آموزشگاهی با یکی از دخترانت
تاریخ آسیای کهن را بیاموزد.
شاید با هم در دام عشقی آتشین گرفتار آیند
و شاید دخترکی به دنیا آورند (که از میلاد یهودی ست)
در آن صورت چه خواهی کرد؟
دخترت اکنون بیوه شده است
و نوه ات یتیم،
با خانوادۀ آواره ات چه خواهی کرد؟
چگونه با یک شلیک
سه تن از خویشان ات را
نشانه خواهی گرفت!
ص127
خسارت های روزانۀ ما:
دو... تا هشت شهید
و ده مجروح
و بیست خانه
و پنجاه درخت زیتون
به اضافۀ خللی
که در بنیاد شعر ونمایش و نگاره های نا تمام
خواهد افتاد.
ص131
وقتی باران نیستی،
نازنین من!
درختی باش؛
سرشار از باروری...
درخت باش!
و اگر درخت نیستی،
نازنین من!
سنگی باش؛
سیرابِ رطوبت
سنگ باش!
و اگر سنگ نیستی،
نازنین من!
ماه ای باش؛
در خوابِ معشوق...
ماه باش!
(چنین گفت بانویی با جنازۀ پسرش)
ص141 البته این شعر قبلا در پستی در همین وبلاگ (از گرگ چه توقعی دارید؟) به روز شده بود.
کشوری بر آستانۀ سپیده دمان
اسبت را بیدار کن!
و اندک، اندک
بالا بیا!
تا از رویاهایت پیشی بگیری
وآن گاه که آسمان امروز و فردا کرد،
بر صخره ای بنشین به آه!
ص147
(به شاعری)
هرگاه غیبت از تو نهان می شود
تو در انزوای خدایان
فرو می روی،
بنابرین (خود)
موضوع سرگردانت باش!
و (موضوعِ) خودت باش!
و در غیبت
حاضر باش!
ص148
(به شعر)
محاصره ات را
محاصره کن!
ص149
از عشق
بیست سطر نوشتم
انگار این محاصره
بیست متر عقب نشست.
176
(به خوانندۀ شعر)
به شعر اعتماد نکن!
دخترِ غیبت است،
نه گمان است،
نه اندیشه،
حسِّ دوزخ است.
ص189
سلام
سوگ جوانی است
که قلبش را عصر بانویی سوراخ کرده است،
نه گلوله ای
و نه نارنجکی.
سلام
ترانه خوانیِ زندگانی ست
این جا،
پیرامون زندگانی،
بر تار خوشه ها.