سرگروه عربی متوسطه شهرستان بوکان

قواعد، تست، نمونه سوال، نرم افزار مربوط به عربی

سرگروه عربی متوسطه شهرستان بوکان

قواعد، تست، نمونه سوال، نرم افزار مربوط به عربی

نرم افزار جستجوی پیشرفته در قرآن کریم

نرم افزار جستجوی پیشرفته در قرآن کریم   

SamaQuranSe  

برگفتە از سایت http://samavi2020.blogfa.com/

   

 بعضی از امکانات نرم افزار به شرح ذیل است ؛

1- امکان مشاهده سوره ها و آیه ها

 2- امکان مشاهده خطبه ها ، نامه ها و حکمت های نهج البلاغه

 3- امکان جستجو به 3 روش متفاوت

4 - امکان حذف آیات یا فرمایشاتی که اشتباها جستجو می شوند ، برای مثال ؛ ممکن است پژوهنده در ترجمه آیات قرآن کریم بدنبال کلمه جن باشد ولی ترجمه آیاتی که حاوی کلمه جنگ نیز باشند جستجو می شوند .

5 - امکان ذخیره آیاتی که جستجو شده اند در یک فایل   Text که بنوبه خود وقت کاربر را برای کپی یک یک آیات جستجو شده تلف نمی نماید .

در پایان باتوجه باینکه هدف ارایه نرم افزار بهتر برای پژو هش شما می باشد از نظرات شما سپاس گذارم .  

 

دانلود نرم افزار 

کاملترین فرهنگ لغت عربی _ فارسی

از یک دیکشنری عربی چه انتظاری دارید ؟ 

برگرفتە از سایت http://samavi2020.blogfa.com/ 

 

بیش از 65 هزار لغت تخصصی براساس حروف مرتب شده اند .

ترجمه لغات از عربی به فارسی و برعکس آن .

پیمایش سریع بانک اطلاعاتی .

جستجوی خودکار کلمه .

جستجودر کلمات ترکیبی ( قابلیتی که در نرم افزارهای مشابه وجودندارد )

ذخیره نتایج جستجو در لغات ترکیبی .

نما و طراحی دلپذیر .

همیشه در دسترس با قرار دادن دو دکمه بالا نشین و پایین نشین در صفحه دسکتاپ و کوچک نمودن پنجره .

از همه مهمتر رایگان بودن .

اساتید ، دانشمندان ، دانشجویان و دانش آموزان گرامی دانلود ابن نرم افزار را از دست ندهید .

امیدوارم تلاش برای ساخت این برنامه برای شما عزیزان مفید واقع شود .

لینک دانلود

نزار قبّانى و نمونە اشعارش

نزار قبّانى  

تلخیص از کتاب: «بلقیس و عاشقانه‏هاى دیگر»
 مترجم: موسى بیدج‏ و تمام کودکان جهان مترجم: یغما گلرویی 
 

  «نزار قبّانى» شاعر قدرتمند عاشقانه‏هاى شعر عرب، در سال 1923 به دنیا آمد. او نخستین دفتر شعرش را با نام «زن سبزه‏رو به من گفت» در سن بیست و یک سالگى و همزمان با خواندن رشته حقوق در دانشگاه دمشق منتشر کرد. انتشار این کتاب هیاهو و جنجال فراوانى را در پى داشت. طرفداران شعر قبّانى را طبقه دانشجو و متجدد تشکیل مى‏دادند. جرأت و جسارت قبّانى در سرودن عاشقانه‏هاى بى‏پرده، ویژگى خاص شعر اوست. سفرهاى او به شهرهایى چون قاهره، پکن، مادرید و لندن ،نقاط عطفى در زندگى ادبى او بودند. قبّانى بعد از نخستین کتاب، با فاصله‏هاى سه - چهار سال یک بار، کتابهاى دیگرى به نامهاى «کودکى سینه»، «سامبا»، «تو از آنِ منى»، «شعرها»، «محبوب من» و «نقاشى با کلمات» به چاپ رساند که هر کدام از آنها نیز همچون کتاب اول او بحث و هیاهوى فراوانى را در مطبوعات کشورهاى عربى برانگیخت. موضوع تمام این کتابها «عشق» است. اما عشقى که از مجاز فراتر نمى‏رود و بیشتر حول محور غریزه و جنسیت مى‏گردد. قبّانى پس از بیست و یک سال کار از حوزه سیاست کناره گرفت و در شهر بیروت براى اشتغال به کار فرهنگى اقامت گزید و به کار نشر پرداخت. با شکست حکومتهاى عربى از رژیم اشغالگر قدس، انقلابى در نزار قبّانى رخ داد. او در منظومه‏اى فریادگونه، خشم و غیظ و ناامیدى خود را از این واقعه سرود و به این‏ترتیب، درِ تازه‏اى در زندگى شعرى خود گشود. سرودن این شعر اگرچه با خشم زیادى مواجه شد و عده فراوانى قبّانى را لایق شعر وطن نمى‏دانستند، اما راه تازه‏اى شد که او آن را ادامه داد. او در سروده‏هاى بعدى، دو محور را اساس کار خود قرار داد: عشق به یار و دیار و هجو اعراب و حکومتهاى عربى.

 

با این حال او سه مجموعه شعر عاشقانه دیگر با نامهاى «یادداشتهاى روزانه زنى لاابالى»، «شعرهاى وحشى» و «کتاب عشق» را چاپ مى‏کند که نشان‏دهنده ادامه کار عاشقانه اوست و این‏که هنوز به‏طور کامل موج میهن‏پرستى روح او را تسخیر نکرده است. پس از جریان جدید شعر عرب که روح مبارزه‏طلبى و خشم بر آن حاکم بود، قبّانى نیز با تجربه کارهاى حماسى قبل، به سرودن شعرهایى از این دست پرداخت که به صورت مجموعه‏اى با نام «خشم خوشه‏ها» منتشر شد. پس از انتشار شعر «حاشیه‏اى بر دفتر شکست»، گروهى از نویسندگان به خاطر توهین او به جمال عبدالناصر، خواستار ممنوعیت ورود او به خاک مصر شدند. به این ترتیب ورود او به مصر و فروش و توزیع کتابهایش ممنوع شد، اما او با نوشتن نامه‏اى به جمال عبدالناصر، او را وا داشت تا این ممنوعیت را لغو کند.

او مجموعه‏هاى دیگر را نیز پس از آن چاپ کرد. در سال 1975، پس از جنگ داخلى لبنان، این مضمون نیز به شعرهاى او افزوده شد. در سالهاى نخست دهه هشتاد، همسر عراقى‏تبار او به نام «بلقیس»، در انفجار سفارت عراق در بیروت کشته شد و این حادثه تأثیرى عمیق بر او نهاد و زبان خشم او را نسبت به حکومتهاى غربى تیزتر کرد. قبّانى «الاعمال‏الکامله» خود را در سه جلد که هر کدام شامل ده مجموعه شعر است، حدود بیست سال پیش منتشر کرد و پس از آن با انتشار مجموعه‏هایى دیگر، شمار کتابهایش را به پنجاه رساند.
 اینک نزار قبّانى با تمام خصوصیات مثبت و منفى‏اش از این جهان رخت بربسته است، اما به حق، او یکى از تأثیرگذاران بر روند شعر امروز عرب است که با تمام توان کوشید تا راه سومى میان زبان فرهنگها و قاموسهاى عرب و نیز زبان عامیانه آن ایجاد کند و شکاف میان این دو زبان ایستا و پویا را تا حد توان پر کند.
 نکته قابل ذکر درباره شعرهاى او این است که به دشوارى تن به ترجمه مى‏دهند، لذا براى حفظ شعریت این سروده‏ها و نزدیک‏سازى آن به فرم شعر سپید، تلاش فراوانى در ایران صورت گرفته است.
 نزار قبّانى در اواخر فروردین سال 1377 در بیمارستانى در لندن درگذشت. اینک نمونه‏هایى از شعر او به نقل از دو کتاب «بلقیس و عاشقانه‏هاى دیگر» به ترجمه موسى بیدج و نیز «تمام کودکان جهان شاعرند»، به ترجمه یغما گلرویى:
 
 پیش از چشمان تو تاریخى نبود
 در ژنو
 از ساعتهایشان‏
          به شگفت نمى‏آمدم‏
 - هر چند از الماس گران بودند -
 و از شعارى که مى‏گفت:
          ما زمان را مى‏سازیم.
 دلبرم!
 ساعت‏سازان چه مى‏دانند
 این تنها چشمان تواند
 که وقت را مى‏سازند
          و طرح زمان را مى‏ریزند...
 (بلقیس و...)

 

 استاد عشق استعفا مى‏دهد
 بانوى من!
 سخنم را گوش مده‏
 که من‏
 درس عشق نمى‏گویم‏
 و سخنم بیشتر
 شطح و رؤیاست‏
          که من‏
 با کبریت بازى مى‏کنم‏
 و خودم را آتش مى‏زنم‏
          - چون کودکان -
 
 بانوى من!
 نوشته‏هایم را بها مگذار
 که من مردى‏ام‏
 که بر بستر باد، گندم مى‏کارم‏
 و بر بستر آب‏
          شعر.
 و از موسیقى دریا
 شمیم علفها
 و تنفس بیشه‏ها
          عشق مى‏سازم...
 
 به من گوش مده‏
 که من مردى‏ام‏
 که جهان را با واژگانم ویران کردم‏
 و رنگ دریا را
 رنگ افق را
 و برگ درختان را
          دیگرگون...
 
 گوش مده‏
 به روزنامه‏هایى که از من مى‏نویسند
 یا خبر فتوحاتم را مى‏گویند.
 که خود مى‏دانم‏
 افسانه پیروزى‏ام‏
          از مرمر و یاقوت سینه‏هاست...
 
 بانوى من!
 چگونه درس عشق بگویم‏
 درس اندیشه‏
 و آزادى چشمها و مژگانها
 و حال آن‏که‏
 من میراث‏دار
 سلاله وحشتم.
 از من چشم مدار.
 که من از اخبار جنگ خسته‏ام‏
 از اخبار عشق‏
 از اخبار دلاوریهایم.
 خسته‏ام‏
 از کاشتن دریا
 زیبا کردن زشتى‏
 برانگیختن مردگان.
 
 بانوى من!
 از من انقلاب چشم مدار
 که حس مى‏کنم‏
 آخرین انقلاب من‏
          تو بوده‏اى.
 (بلقیس و...)
 
 بلقیس‏
 سپاستان مى‏گویم‏
 سپاستان مى‏گویم‏
 دلبرم از پاى درآمد.
 اینک مى‏توانید
 بر مزار این شهید
          جامى بنوشید.
 
 بلقیس‏
 زیباترین شاه بانوى تاریخ بابل بود.
 بلقیس‏
 رعناترین نخل عراق...
 بلقیس!
 تو درد منى‏
 و درد شعر
 - وقتى که انگشتان بر تنش دست مى‏کشند -
 پس از گیسوان تو، آیا
          سنبله‏ها قد مى‏کشند؟
 اى نینواى سبز
 کولى طلایى رنگ من‏
 اى که موجهاى دجله‏
 بهاران‏
 زیباترین خلخالها را ارمغان تو مى‏کرد.
 بلقیس!
 تو را از پا درآوردند.
 این کدام امت عرب است‏
 که صداى قنارى را از پا مى‏اندازد؟...
 
 بلقیس!
 در فنجان قهوه ما
 مرگ نهفته است‏
 در کلید خانه ما
 در گلهاى باغچه ما
 در کاغذ روزنامه‏ها
 و در حروف الفبا
 اینک ما - بلقیس -
 دیگر بار به جاهلیت رفته‏ایم.
 به روزگار وحشیگرى‏
 اینک ما
 دیگر بار
 به روزگار بربرها برگشته‏ایم‏
 که سرودن‏
 کوچى است میان ترکش‏ها
 و کشتن پروانه‏ها،
          آرمان ماست...
 (بلقیس و...)
 
 
 آرامش‏
 حروف نام تو، فرش ایرانى است!
 چشمانت، دو پرستوى دمشقى‏
 که در فاصله دو دیوار مى‏پرند!
 قلب من کبوترى است‏
 که بر فراز دریاى دستهاى تو
          پرواز مى‏کند
 و در سایه دیوار
 آرام مى‏گیرد.
 (تمام کودکان جهان...)

 

 نامه‏هاى عاشقانه‏
 ... از من و تو کارى ساخته نیست!
 زخم‏
 با خنجرى که پیش رو دارد
 چه کند؟
 
 چشمان تو
 شب بارانى است‏
 که کشتى‏ها در آن غرق مى‏شوند
 و تمام نوشته‏هاى مرا
 در آینه‏اى بى‏خاطره‏
 بر باد مى‏دهند!...
  (تمام کودکان جهان...)

 

 گزارش محرمانه از سرزمین مُشت‏
 دوستان!
 شعر به چه کار مى‏آید
 اگر نتواند جار عصیان باشد؟
 شعر به چه کار مى‏آید
 اگر نتواند به وقت نیاز، آتشفشانها را بیدار کند؟
  شعر به چه کار مى‏آید
 اگر تاج از سر ستمگران برنگیرد؟
 (تمام کودکان جهان...)

گزیده ‌گویی‌هایی از جبران خلیل جبران درباره‌ی عشق

 

گزیده ‌گویی‌هایی از جبران خلیل جبران درباره‌ی عشق  

منبع sadsaltanhai.blogspot.com 

 

 

پیشگفتاری از اوشو درباره‌ی خلیل جبران 

 


نام جبران خلیل جبران کافی است تا همچون شراب ناب، وجد و حال بیاورد و شور و سرمستی ایجاد کند. من نام دیگری را نمی‌شناسم که چنین تاثیری داشته باشد و با نام او در این زمینه برابری کند. صرف شنیدن نام او زنگی را در دل‌های ما به صدا در می‌آورد که طنین آن از جنس صداهای زمینی نیست. خلیل جبران موسیقی ناب است، ‌رازی است که فقط گاه گاهی شعر می‌تواند به قلمرو آن نزدیک شود، ‌اما فقط گاهی و نه همیشه.
جبران خلیل جبران دوست داشتنی‌ترین روح این زمین زیباست. قرن‌ها گذشته است، ‌آدم‌های بزرگی آمده و رفته‌اند، ‌اما جبران خلیل جبران هنوز یکه است. من گمان نمی‌کنم که در آینده‌ی نزدیک هم کسی هم ارز او پا به عرصه‌ی وجود بگذارد؛ ‌کسی که ژرفای بینش او را داشته باشد و بتواند همچون او به قلمرو ناشناخته‌ها پا بگذارد.
او کاری غیر ممکن را به انجام رسانده است. او توانسته است رایحه‌ای از آن سو را برای مشام جان ما به ارمغان بیاورد. او زبان وجدان ما را ارتقا بخشیده است. گویی همه‌ی عارفان دنیا و همه‌ی شاعران دنیا و همه‌ی روح‌های آفریننده‌ی دنیا، ‌در وجود او یک جا گرد آمده‌اند. گرچه او در امر تسخیر دل‌های مردم توفیقی عظیم حاصل کرده، ‌اما همانطور که خود اشاره کرده است، ‌به تمامی حقیقت نایل نشده است و بدیهی است که نمی‌توان به تمامی حقیقت نایل شد. او می‌گوید بارقه‌ای از حقیقت بر آیینه‌ی دلش تابیده است. فقط بارقه‌ای. اما درک بارقه‌ای از حقیقت نیز، به معنای در راه بودن است، ‌در راهی که رو به سوی تمامی حقیقت دارد، ‌راهی که در امتداد مطلق و هر آن چیزی است که جهانی است.

در نوشته‌های جبران خلیل، شخص او غایب است. شما او را در نوشته‌هایش نمی‌یابید. رمز زیبایی کارهای او نیز در همین نکته نهفته است. او به جهان فرصت داده بود تا از نوک قلم او جاری شود و او تنها واسطه‌ی این سیلان و جریان باشد. او همچون نی بر لبان آن حقیقت بی صورت و بی مرز جای گرفته بود تا آن نایی بی منتها بتواند نفس خویش را در آن دمیده و زیباترین نغمه ها را به وجود آورد.
بدیهی است که جبران خلیل نمی‌توانسته همه‌ی تجربه‌ی خویش را در قالب تنگ کلمات بریزد. تجربه‌ی گلستانی شکوفا، ‌در ژرفای وجود او باقی ماند و او فقط دامنی از گل را برای ما هدیه آورد. اما همین دامن گل کافی است تا دلیلی باشد بر آن که گلستانی وجود دارد. او از گلستان می‌آید؛ ‌با دامنی آغشته به رایحه‌ی باغ و عطر گل. پنجره‌های دل‌تان را باز کنید تا نسیمی که می‌وزد، ‌آن رایحه‌ی دل‌انگیز را با خود به خانه‌ی وجود شما بیاورد؛ ‌شما که باغ و گلستان‌تان آرزوست.

(به نقل از کتاب مسیحا)
 

عشق، ‌تنها آزادی در دنیاست، ‌زیرا چنان روح را تعالی می‌بخشد که قوانین بشری و پدیده‌های طبیعی مسیر آن را تغییر نمی‌دهند.

محبوبم، ‌اشک‌هایت را پاک کن! زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته، ‌موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می‌دارد. اشک‌هایت را پاک کن و آرام بگیر، ‌زیرا ما با عشق میثاق بسته‌ایم و برای آن عشق است که رنج نداری، ‌تلخی بی نوایی و درد جدایی را تاب می‌آوریم.

 

هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، ‌از پی‌اش بروید،‌
هرچند راهش سخت و ناهموار باشد.
هنگامی که بال‌هایش شما را در بر می‌گیرد، ‌تسلیمش شوید،‌
گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروح‌تان کند.
وقتی با شما سخن می‌گوید باورش کنید،‌
گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد،‌ همان گونه که باد شمال باغ را بی‌بر می‌کند.
زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان می‌گذارد، ‌به صلیبتان می‌کشد.
همان گونه که شما را می‌پروراند، ‌شاخ و برگ‌تان را هرس می‌کند.
همان گونه که از قامت‌تان بالا می‌رود و نازک‌ترین شاخه‌هاتان را که در آفتاب می‌لرزند نوازش می‌کند، ‌به زمین فرو می‌رود و ریشه‌هاتان را که به خاک چسبیده‌اند می‌لرزاند.
عشق، شما را همچون بافه‌های گندم برای خود دسته می‌کند.
می‌کوبدتان تا برهنه‌تان کند.
سپس غربال‌تان می‌کند تا از کاه جداتان کند.
آسیاب‌تان می‌کند تا سپید شوید.
ورزتان می‌دهد تا نرم شوید.
آنگاه شما را به آتش مقدس خود می‌سپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند، ‌نانی شوید.

 

او پرنیان نوازش بال‌هایی ظریف را احساس کرد که گرد قلب فروزانش پرپر زنان می‌چرخیدند، ‌و عشقی بزرگ وجود او را تسخیر کرد... عشقی که قدرتش ذهن آدمی را از دنیای کمیت و اندازه جدا می‌کند... عشقی که زبان به سخن می‌گشاید، ‌هنگامی که زبان زندگی فرو می‌ماند ... عشقی که همچون شعله‌ی کبود فانوس دریایی، ‌راه را نشان می‌دهد و با نوری که به چشم دیده نمی‌شود هدایت می‌کند.

 

زندگی بدون عشق، ‌به درختی می‌ماند بدون شکوفه و میوه. عشق بدون زیبایی، ‌به گل‌هایی می‌ماند بدون رایحه و به میوه‌هایی که هسته ندارند ... زندگی، ‌عشق و زیبایی، ‌یک روح‌اند در سه بدن که نه از یکدیگر جدا می‌شوند و نه تغییر می‌کنند.

جان‌های خاکی ما که اشتیاقی پنهان به حقیقت دارند
گاه به گاه برای مصالح زمینی از آن دور می‌شوند،‌
و برای هدفی زمینی از آن جدا می‌افتند.
با وجود این، ‌همه‌ی روح‌ها در دستان امن عشق اقامت دارند
تا زمانی که مرگ از راه برسد و آن‌ها را نزد خدا به عالم بالا ببرد.

برای خاطر عشق به من بگو، ‌آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه می‌کشد، ‌نیرویم را می‌بلعد و اراده‌ام را زایل می‌کند؟

خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودنی مجدانه است. عشق ثمره‌ی خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظه‌ای تحقق نیابد، ‌در طول سالیان و حتی نسل‌ها نیز تحقق نخواهد یافت.

فقط عشق آدم کور است که نه زیبایی را درک می‌کند و نه زشتی را.

عشق، ‌وقتی دچار غم غربت باشد، ‌از حساب زمان و هیاهوی آن ملول می‌گردد.

عشق میزبانی مهربان است. گرچه برای میهمان ناخوانده، ‌خانه‌ی عشق سراب است و مایه‌ی خنده.

عشق از ژرفای خویش آگاه نمی‌شود، ‌جز در لحظه‌ی جدایی.

عشق در ردای افتادگی از کنارمان می‌گذرد؛ ‌اما ما می‌ترسیم و از او می‌گریزیم، ‌یا در تاریکی پنهان می‌شویم، ‌یا این که تعقیبش می‌کنیم و به نام او دست به شرارت می‌زنیم.

عشق رازی است مقدس.
برای کسانی که عاشقند، ‌عشق برای همیشه بی‌کلام می‌ماند؛
اما برای کسانی که عشق نمی‌ورزند، ‌عشق شوخی بی‌رحمانه‌ای بیش نیست.

حتی عاقل‌ترین مردمان نیز زیر بار سنگین عشق خم می‌شوند؛
اما براستی، ‌عشق به سبکی و لطافت نسیم خوش لبنان است.

عشق واژه‌ای است از جنس نور که با دستی از جنس نور، ‌بر صفحه‌ای از جنس نور نوشته می‌شود.

عشق همانند مرگ همه چیز را دگرگون می‌کند.

نخستین نگاه معش وق، ‌به روح ازلی می‌ماند که بر سطح آب‌ها روان شد،‌ بهشت و
جهنم را آفرید، ‌سپس گفت: ‌"باش" و همه چیز موجود شد.

سە شاعر تاثیرگذار عرب

سە شاعر تاثیرگذار عرب 

  شاعرانی که نمی‌میرند
به بهانه استقبال مخاطبان از کتاب‌های شاعران عرب

زبان عربی یک ویژگی بسیار منحصر به فرد دارد. در این زبان کمترین واژه‌ها می‌توانند مفاهیم بسیاری را بسازند. بسیاری از اوقات فاعل و مفعول در یک فعل جمله می‌شوند و یک کلمه می‌تواند یک جمله کامل باشد. این ویژگی سبب می‌شود که شاعران عرب در نهایت ایجاز بتوانند شعر بگویند و کمتر از جملات بلند و کش دار در شعر استفاده کنند. اشعار عربی به لطف دوستان متخصص و اهل ذوق، ترجمه‌های خوبی شده‌اند و مخاطبان ایرانی با این اشعار به خوبی ارتباط برقرار می‌کنند. در این مجال، نگاهی مختصر به سه شاعر تاثیر‌گذار معاصر عرب.

اگر یک نظرسنجی در کشورهای عربی برای انتخاب شاعران برتر و شناخته شده صورت بگیرد، قطعا و بدون هر حب و بغضی اسامی شاعرانی مثل ادونیس (سوری)، خلیل الحاوی (لبنانی)، نازک الملائکه (عراقی)، محمود درویش (فلسطینی)، نزار قبانی (سوری، مقیم لبنان) به چشم می‌خورد.

شاعرانی که فارغ از همه تعصبات قومی، چهره هایی ماندگار در ادبیات عرب هستند. هنرمندانی که از همه ظرفیت‌های زبان عربی نهایت استفاده را کرده‌اند و گاهی شاهکارهایی می‌آفریند. اشعار عربی به لطف دوستان متخصص و اهل ذوق، ترجمه‌های خوبی شده‌اند و مخاطبان ایرانی با این اشعار به خوبی ارتباط برقرار می‌کنند.

در این مجال، نگاهی مختصر به سه شاعر تاثیر‌گذار معاصر عرب داریم، شاعرانی که این روزها کتاب‌هایشان خریدار پیدا کرده است.

 

غاده السمان

غاده السمان نویسنده، شاعر و متفکر سوری در سال 1942 در دمشق از پدر و مادری سوری متولد شد. پدرش مرحوم دکتر احمدالسمان، رئیس دانشگاه سوریه و وزیر آموزش و پرورش بود. نخستین کارهای غاده السمان تحت نظارت و تشویق‌های پدرش در نوجوانی به چاپ رسید.

تحصیلات دانشگاهی را در رشته ادبیات انگلیسی از دانشگاه سوریه به پایان رساند و فوق لیسانس خود را در دانشگاه آمریکایی بیروت و دکترای ادبیات انگلیسی را در دانشگاه لندن گذراند. زبان عربی یک ویژگی بسیار منحصر به فرد دارد. در این زبان کمترین واژه‌ها می‌توانند مفاهیم بسیاری را بسازند. بسیاری از اوقات فاعل و مفعول در یک فعل جمله می‌شوند و یک کلمه می‌تواند یک جمله کامل باشد.

این ویژگی سبب می‌شود که شاعران عرب در نهایت ایجاز بتوانند شعر بگویند و کمتر از جملات بلند و کشدار در شعر استفاده کنند. «غاده السمان» یکی از زنان شاعر و نویسنده سوری است که این نکته را به درستی فهمیده و در زبان به کار گرفته است. سطرهای شعر او کوتاهند اما از عمق و ژرفای بسیاری برخوردارند. روح شعر او روح زبان عربی است.

کلمات که در کنار هم می‌آیند به راحتی در ارتباط با هم قرار می‌گیرند و یک خط طولی را می‌سازند. خط روایی که از یک نقطه آغاز می‌شود و در نقطه دیگری پایان می‌یابد. اگرچه او در شعرهایش مفهوم یا واژه‌ای را تکرار می‌کند اما این تکرار سبب نمی‌شود که شعر حول یک محور مشخص حرکت کند و در نهایت پس از چند دور دوباره به مفهوم اول بازگردد. برعکس تکرار مفاهیم در نهایت مفهوم عمیق‌تر و بزرگتری را خلق می‌کند.

در ادبیات عرب «غاده السمان» را بیشتر به عنوان نویسنده می‌شناسند. حقیقت هم این است که بیش از آنکه شعر نوشته باشد داستان و رمان نوشته. اما «غاده السمان» نه به عنوان شاعر و نه به عنوان نویسنده بلکه به عنوان یک زن روشنفکر عرب از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. او جسارت زن بودن را در میان اعراب داشت و توانست نگاه خود را نسبت به زمینه‌های فردی و اجتماعی در میان اعراب مطرح کند. از این جهت او بر روی لبه تیغی راه می‌رفت که هر لحظه ممکن بود نابود شود. کار او در ادبیات شبیه زنانی بود که در عملیات استشهادی در فلسطین شرکت می‌کنند و در مرز نابودی و جاودانگی انفجار خود به بلوغ می‌رسند.

از ویژگی‌های مهم شعر «غاده السمان» این است که او جسارت زن بودن را وارد شعر عرب کرد. زن عرب در یک محیط بسته فرهنگی زندگی می‌کند که نمی‌تواند بسیاری از احساسات درونی خود را ابراز کند. اما «غاده السمان» کسی است که نه تنها این احساسات را بروز می‌دهد بلکه آنها را افشا می‌کند. احساسات زن عرب همچون رازی سر به مهر قرن‌هاست که در تاریخ اعراب نهفته است. رازی که هیچ کس حق بازگو کردن آن را ندارد.

این احساسات از محیط‌های بسته فردی بیرون نیامده و هیچ وقت جسارت اجتماعی بودن را نداشته است. اما شعر «غاده السمان» بیش از هر چیز شعری افشاگر است. او نه‌تنها به درونیات خود به عنوان یک زن توجه می‌کند و آنها را بیان می‌کند بلکه رابطه خود را با محیط اجتماعی پیرامون خود نیز از نو بنا می‌کند. او هم مثل بسیاری دیگر از نویسندگان و روشنفکران عرب این حق را دارد که نسبت به جنگ اعراب و نسبت به بسیاری از مسائل اجتماعی اعراب اظهارنظر کند و او این کار را انجام می‌دهد.

 

نمونه‌ای از شعر غاده‌السمان:

در قهوه خانه ساحلی می‌نشینم

و به کشتی‌هایی خیره می‌شوم

که در بی‌نهایت ‌زاده می‌شوند

و ترا می‌بینم که

از قاره روبه رو می‌آیی

و بر روی آب، شتابان

گام برمی داری

تا با من قهوه بنوشی

همچنان که عادت ما بود

پیش از آنکه بمیری

چیزی میان ما دگرگون نشده است

اما من بر آن شده ام تا

دیدار پنهانی مان را حفظ کنم

هر چند که مردمان پیرامون من

می پندارند که

آنکه مرد

دیگر باز نمی‌گردد!

 

نزار قبانی

این شاعر عرب زبان در 21مارس سال 1922 در دمشق به‌دنیا آمد. در 21 سالگی نخستین کتاب خود به‌نام «آن زن سبزه به‌من گفت...» را منتشر کرد که چاپ این کتاب در سوریه غوغایی به پا کرد.

بسیاری او و شعرهایش را تکفیر کردند و از همان هنگام لقب شاعر زن یا شاعر طبقه مخملی را به او نسبت دادند.

قبانی دلسرد نشد و ار آن پس کتاب‌هایی مثل سامبا، عشق من، نقاشی با کلمات،با تو پیمان بسته‌ام‌ ای آزادی، جمهوری در اتوبوس،صد نامه عاشقانه، شعر چراغ سبزیست، نه، تریلوژی کودکان سنگ انداز، بلقیس و چندین کتاب دیگر را منتشر کرد.

اکثر شعرهایش در ستایش عشق دفاع از حقوق زنان لگد مال شده عرب است. او یکتنه در مقابل دگم اندیشی جامعه عرب به پا خواست زبان کوچه و فاخر را با هم آمیخت لحنی تازه در شعر پدید آورد و با عناصر پا برجای تمام سروده‌هایش یعنی زن و وطن اشعار عاشقانه-حماسی بی بدیلی آفرید! کتابی به‌نام «یادداشت‌های زن لا ابالی» را منتشر کرد که دفاعیه برای تمام زنان عرب بود.

خود او در این‌باره گفته است: من همیشه بر لبه شمشیرها راه رفته ام! عشقی که من از آن سخن می‌گویم با تمام هستی در ارتباط است! در آب، در خاک، در زخم مردان انقلابی، در چشم کودکان سنگ‌انداز را در خشم دانشجویان معترض وجود دارد!

زن برای من سکه‌ای پیچیده در پنبه یا کنیزی نیست که در حرمسرا محبوس باشد! من می‌نویسم تا زن را از چنگ مردان نادان قبایل آزاد کنم. سال 1981 قبانی همسر عراقی تبارش «بلقیس الراوی» را در حادثه بمبگذاری سفارت عراق در بیروت از دست داد. این حادثه تلخ در شعرهایش نیز منعکس شد و تعدادی از زیباترین مرثیه‌های شعر عرب را پدید آورد. شعرهایی چون دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس و بیروت می‌سوزد و من تو را دوست می‌دارم!

دکتر شفیعی ‌کدکنی در کتاب شاعران عرب آورده است (نقل به مضمون): چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه از شعرش خوش‌مان بیاید یا نه، قبانی پرنفوذترین شاعر عرب است.

پرنفوذترین!‌ این به گمان من دلچسب‌ترین تعریفی ا‌ست که می‌توان از یک شاعر کرد. خود نزار در مصاحبه‌ای می‌گوید: من می‌توانم از نظر شعری میان اعراب اتحاد ایجاد کنم، کاری که اتحادیه کشورهای عرب هنوز از نظر سیاسی نتوانسته انجام دهد!

نزار قبانی سرانجام در سال 1988 در بیمارستانی در شهر لندن خاموش شد، اما تا همیشه عشق، میهن آزادی را در اشعارش فریاد می‌زند.

 

نمونه‌ای از شعر نزار قبانی:

بگذار کمی از هم جدا شویم

برای نیکداشت این عشق،‌ ای معشوق من

و نیکداشت خودمان

بگذار کمی فاصله بگیریم

چون می‌خواهم عشقم را بپرورانی چون می‌خواهم کمی هم از من متنفر باشی

تو را قسم به آنچه داریم

از خاطره‌هایی که برای هر دویمان با ارزش بود

قسم به عشقی آسمانی

که هنوز بر لبهایمان نقش بسته است

و بر دستهایمان کنده......

قسم به نامه‌هایی که برای من نوشته ای

و صورت چون گلت که در درون من کاشته شده

و مهری که از تو به یادگار مانده

قسم به هر آنچه در یاد داریم

و اشک‌ها و لبخندهای زیبایمان

و عشقی که از سخن فراتر

و از لب‌هایمان بزرگ‌تر شده

قسم به زیباترین داستان عاشقانه زندگی‌مان

برو!

 

نازک صادق الملائکه

نازک صادق الملائکه یکی از پیشگامان شعر نو عرب است، متولد ١٩٢٣ در بغداد. مادرش سلمی عبدالرزاق که شاعر بود، اشعارش را در مجلات ادبی با نام «ام نزار الملائکه» منتشر می‌کرد. اما پدرش آثار زیادی از خود به جا گذاشت که دایره‌المعارف «الناس» در بیست جلد از مهم‌ترین آنهاست.

نازک تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ خود را در بغداد به سال ١٩٣٩ به پایان رساند. عمده‌ علائق او در این دوران زبان عربی، انگلیسی، تاریخ، موسیقی، ستاره‌شناسی، شیمی و ژنتیک بود.

معمولا وی را در کنار بدر شاکر السیاب و عبدالوهاب البیاتی یکی از بنیانگذاران شعر نو عربی می‌دانند.

برخی شعر مشهور وی «کولیرا» (وبا) را نخستین شعر آزاد در ادبیات عربی می‌دانند، اگر چه وی خود بعدها در یکی از کتاب‌های خویش این مسئله را رد کرده است.

معمولا نازک الملائکه را در ایران از لحاظ ابداع شعر نو در برابر افرادی همچون نیما یوشیج و از لحاظ مضامین و احساسات شاعرانه در برابر فروغ فرخزاد می‌دانند

پس از پایان دوره‌ متوسطه در سال ١٩٤٠ وارد دانشگاه تربیت معلم بغداد شد و در سال ١٩٤٤ با مدرک لیسانس ادبیات عرب از آنجا فارغ التحصیل شد. سپس به موسیقی روی آورد و در ١٩٥٧ تحصیلات خود را در رشته‌ی موسیقی در دانشکده‌ی هنرهای زیبای بغداد به پایان رساند.

پس از آن نازک برای آموختن انگلیسی به آمریکا رفت، در دانشگاه وسکنسن پذیرفته شد و در سال ١٩٥٩ کارشناسی ارشد خود را در رشته‌ی ادبیات تطبیقی از همان دانشگاه اخذ کرد.

نازک با دریافت دعوتنامه‌ای از دانشگاه بغداد برای تدریس، به عراق بازگشت و در ١٩٦٤ برای تدریس در دانشگاه بصره دعوت شد و مدتی نیز در دانشگاه کویت به تدریس پرداخت. اوضاع ناآرام سیاسی عراق، نازک را ناچار از اقامتی یک‌ساله در بیروت کرد.

او پس از بازگشت از بیروت با دکتر عبدالهادی محبوبه‌ی همکار تازه‌اش در گروه ادبیات عرب آشنا شد و در ١٩٦١ با او ازدواج کرد. حاصل این ازدواج یک فرزند پسر است. نازک از سال ١٩٩٠ در پی جنگ خلیج فارس به قاهره مهاجرت کرد و در بیستم ژوئن ٢٠٠٧ در همانجا چشم از جهان فرو بست.

از آثار او می‌توان به دیوان «عاشقه اللیل» در سال ۱۹۴۷که نخستین مجموعه اشعار چاپ شده نازک الملائکه است، دیوان «شظایا و رماد» درسال ۱۹۴۹، دیوان «قرار الموجه» در سال ۱۹۵۶ و کتاب «قضایا الشعر المعاصر» در سال ۱۹۶۲ اشاره کرد که این کتاب در موضوع نقد ادبی نگاشته شده است و نازک الملائکه در آن از شعر نو عربی دفاع کرده و شعر نو سرودن در شعر عربی را به عنوان یک روش خارجی و بیرونی نمی‌داند.بلکه در پندار وی، این روش سرودن شعر عربی، تلاشی از درون برای پیشرفت شعر عربی است که تغییرات تاریخی و مسائل دوران جدید، اقتضا می‌کند. 

در چاپ‌های نخستین این کتاب، نازک الملائکه ادعا می‌کرد که وی نخستین شاعر شعر جدید عربی است ولی از چاپ پنچم به بعد از این نظر بازگشت و عراق را نخستین محل سرودن شعر آزاد عربی دانست. وی همچنین در این چاپ از این کتاب بیان داشت که شعر کولیرا (وبا) نخستین شعر آزاد عربی نیست بلکه سابقه آن به سال ۱۹۳۲ باز می‌گردد.

 

نمونه‌ای از شعر نازک‌الملائکه:

قصیده‌ای درباره مرگ:

بدرود‌ای هرآنچه از آه و ناله‌های‌ای،‌‌‌ در ژرفای وجودِ انسان هوش‌مند

من در قلب خیالی خود سوگ‌نامه هستم و تو فردا، راز زندگی منی

ای اشک‌ها و اندوه‌های من، تا زمانی که در این هستی ِ زیبا، زندگی می‌کنم به شما عشق خواهم ورزید

پس شما نیز تا زمانی که من در این دنیا زندگی می‌کنم، و تا زمانی که بار سفر از این عالم برمی‌بندم هم‌راه من باشید

اما تو‌ای زندگی من بر این نیم‌کره خاکی، آن‌گونه سپری شو که روزگار می‌خواهد

ای زندگی، بادبان‌های‌ات را برافراز و راهی شو، و آن‌گونه آواز بخوان که آهنگ‌ها می‌خواهند

و زمانی که بادهای مرگ وزیدن گرفتند و دست قضا بادبان را به حرکت درآورد –

با چشمان فروبسته امواج لبخند بزن و آهنگ بدرود‌ای ترانه‌ها را بخوان

این‌چنین‌ای شاعره اندوه، کشتی به ساحل ابدی‌اش می‌رسد،

ساحل مرگ، ساحل وحی و اسرار، آن پنهان ِ ناپیدا!

استقبال از کتاب‌های این سه شاعر نشان داد که آنها هنوز زنده‌اند و تاثیرگذار.

 

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

منبع: tehrooz.com/ سیدمهدی موسوی‌تبار

الجبانة

الجبانة


الکاتب: ناصر وحیدی

ترجمها الى العربیة: محمدامین شاصنم




(الى صدیقی محمد رستم‌زاده الذی علّمنی لغة الالوان)


_________________________

قال لی: اسمر! فإذن هی و لا ایّة بنتٍ.

رجعتُ مرةً اُخرى عند قبر ابی و رأیتُ هناک کژال لابسةً فستاناً بسیطاً اسود تماماً، و هی مُکبّة على قبر باکیةً راثیةً، ربتّ على کتفها بهدوء و اَبعدتُها عن القبر، کانتْ قد جرتْ على خدّیها دموعٌ منسجمةٌ غزارٌ، کنتُ اُحِسّ بأحزانٍ کثیرةٍ فی منظرها. مَشینا نحو البیت و فی مدّ الطریق کنتُ اُواسیها لمُصابها فقلتُ: کژال! إنّک الآن فی عنفوان الشباب، فیکِ الجمال و البهجة و کثیرٌ من الرجال یشتاقون أن یخطبوک... اُنظُری! لمّا تتزوّج أیة من أترابنا... عندما رجع اخی بعد هذه السنین الطویلة من الغربة، لم یسألنا فی هذه المدینة الکبیرة إلا عنک... کژال! إنّی اعرف أنک ستتزوّجین... و على حُسن ظنّک لیس لکِ طفل یشغل بالکِ....

اجابتنی کژال غاضبةً: إنّی لمّا انزعْ لباس العزاء و لم یمضِ على موت زوجی غیرُ اسبوعٍ واحدٍ؛ اضافةً الى هذه الامور، انّی اقسمتُ له بألّا یحتضننی بعده الاّ القبر... ارجوکِ أن لن تتکلمی فی هذا الموضوع... أنا افکّر فی جلال لیلاً و نهاراً و أراه فی منامی کلّ لیلة...

فی خمیس آخر رأیت کژال على قبر جلال باکیةً و هی قد ارتدت فستاناً اسودَ فیه وُرَیداتٌ صفراءُ. ربتُّ على کتفها و اتّجهنا نحو البیت فسبقتنی کژال بکلامها: رجاءً لاتتکلّمی فی موضوع الاسبوع الماضی، لأنّی لااقدر على تحمّل هذه الامور... اسمر! هذا الاسبوع رأیتُ جلالَ فی المنام ثلاثَ لیالٍ فقط.

فی خمیس آخر رأیت کژال على قبر زوجها باکیة و هی قد لبستْ فستاناً اسود منقوشاً بوُریداتٍ خضراءِ. ربتُّ على کتفها و رجعنا الى البیت. قالت کژال: هذا الاسبوع رأیت جلال فی المنام البارحةَ فقط.

فی صباح الجمعة الآتیة عثر الناسُ على جثة کژال و هی مکبّةٌ على قبر جلال، لابسة فستاناً اسود فیه وریدات حمراء و کانت دموعُ عینیها قد بلّلت تراب القبر.

فی خمیس آخر ذهبنا ـ أنا و اخی و زوجه ـ الى الجبانة و رأینا قبراً جدیداً جنب قبرَیْ أبی و جلال و کان قد کُتِبَ على صُوَّتِهِ: «إن هذه المرأة لم تتحمّل کارثة موت زوجها لأکثر من اربعة اسابیع و قد لقیت حتفها على قبر زوجها»

نویسنده: احمد اسماعیل اسماعیل

ترجمه از عربی: محمدامین شاصنم



بیرم له شتێک ده‌کرده‌وه که له پڕ ژنه‌که‌م گوڕاندی به سه‌رما:

ـ قوڕ به سه‌ری داماو! هه‌تا که‌ی خه‌و به جوانییه‌وه ده‌بینی؟ ده ده‌س هه‌ڵگره!

گوتم: بیر له نیشتمانی جوانم ده‌که‌مه‌وه!

گوتی: ئه‌وه‌نده ئه‌وه‌ت گوت ئیدی لێی بێزار بووم!

تووڕه بووم: هه‌ر ده‌یڵێمه‌وه هه‌تا له جیهانی ڕاسته‌قینه‌دا بیبینم!

به گاڵته و ناهومێدییه‌وه وه‌ڵامی داوه: قه‌تی نابینی!

ـ ڕه‌نگه وابێ، به‌ڵام کوڕه‌که‌م ده‌یبینێ، ئه‌مه‌ش بۆ من به‌سه!

دایکه پیره‌که‌م ده‌ستێکی له یه‌ک دا و به پێکه‌نینێکی پڕ له دڵۆڤانییه‌وه گوتی:

ـ سوبحانه‌ڵڵا! باوکیشت هه‌ر ئه‌م قسه‌ی بۆ من دووپات ده‌کرده‌وه.

له‌م قسه‌یه ناڕه‌حه‌ت بووم، به‌ڵام هیچم نه‌گوت. له‌و ڕۆژه‌وه ترسێک که‌وته دڵم: بڵێی ڕۆژێک کوڕه‌که‌شم هه‌ر وا به ژنه‌که‌ی بڵێ؟ کوڕی کوڕه‌که‌شم هه‌ر ئه‌مه به خێزانی بڵێ و ئه‌م میراته بۆ زه‌مانێکی دوور و درێژ له بنه‌ماڵه‌که‌مدا بمێنێته‌وه؟!!

تبریک

سال تحصیلی جدید (93-92) بر همگان مبارک باد