نمونه ای اشعار محمود درویش
از سرود باران تا مزامیر گل سرخ پیشگامان شعر امروز عرب،
ترجمۀ موسی اسوار
بخشی 4 از شعر زمین ص 665
من شاهد کشتارم
و شهید جغرافیا
من زادۀ واژه های ساده ام
ریگ سنگ را بالها دیدم من
شبنم را جنگ افزار ها دیدم من
آنگاه که درِ قلبم را فروبستند
و نقاط بازرسی در من به پا کردند
و رفت و آمد را منع
قلب من کوهی شد
و دنده هایم پاره سنگ
و قرنل بردمید
و قرنل بردمید
من یوسفم پدر، ترجمۀ عبدالرضا رضایی نیا
عشق به من می آموزد که عشق نورزم ص 46
عشق به من می آموزد که عشق نورزم
و پنجره را بر حاشیۀ جاده باز کنم
بانو!
آیا می توانی از آوای پونه به در آیی؟
و مرا دو تکه کنی؛
تو... و باقیماندۀ ترانه ها؟
و عشق همان عشق است،
در هر عشقی میبینیم
که عشق، مرگِ مرگِ پیشین است
و نسیمی را میبینم
که باز میبینم
که باز می آید برای راندن اسب ها به سوی مادران شان؛
آیا نمی توانی از پژواکِ خونم به در آیی؟
تا این هوس را بخوابانم
و زنبور را از برگِ این گل مُسری بیرون کشم.
و عشق همان عشق است،
از من می پرسد؛(چونه شراب به مادرش برگشت و سوخت...؟)
و چه شیرین است عشق!
وقتی که عذاب می دهد،
وقتی که نرگسِ ترانه ها را به باد می دهد!
عشق
به من می آموزد
که عشق نورزم
و مرا در رهگذر برگ ها
رها می کند.
13 بخش از منظومۀ وضعیتِ محاصره
من یوسفم پدر، ترجمۀ عبدالرضا رضایی نیا
ص99
این جا؛
بر نشیب تپه ها
در برابر غروب
در لبۀ زمان
نزدیکِ باغ هایی بی سایه
انجام می دهیم؛ کاری را که زندانیان می کنند
و کاری را که بیکاران...
آرزو می پرورانیم.
ص101
این محاصره
آنقدر ادامه خواهد یافت
تا به دشمنان مان
نمونه هایی از شعر جاهلی را بیاموزیم.
ص107
سربازان
مسافت میان وجود و عدم را
اندازه می گیرند،
با دوربین تانک...
ما
فاصلۀ میان تنِ ما و گلوله ها را
اندازه میگیریم،
با حس ششم...
ص119
(به یک قاتل)
اگر در چهرۀ قربانی
خیره شوی و بیاندیشی،
مادرت را به یاد خواهی آورد
در اتاق گاز
از فلسفۀ تفنگ رها می شوی
و تصمیم ات را تغییر دهی:
هویت
بدین گونه باز گردانده نخواهد شد!
ص120
(به قاتلی دیگر)
اگر جنین را سی روز رها کنی،
چند احتمال روی می دهد؛
شاید اشغال به پایان رسد
و این طفل روزگار محاصره را به یاد نیاورد،
و چونان کودکی سالم بزرگ شود، به جوانی برسد
و در آموزشگاهی با یکی از دخترانت
تاریخ آسیای کهن را بیاموزد.
شاید با هم در دام عشقی آتشین گرفتار آیند
و شاید دخترکی به دنیا آورند (که از میلاد یهودی ست)
در آن صورت چه خواهی کرد؟
دخترت اکنون بیوه شده است
و نوه ات یتیم،
با خانوادۀ آواره ات چه خواهی کرد؟
چگونه با یک شلیک
سه تن از خویشان ات را
نشانه خواهی گرفت!
ص127
خسارت های روزانۀ ما:
دو... تا هشت شهید
و ده مجروح
و بیست خانه
و پنجاه درخت زیتون
به اضافۀ خللی
که در بنیاد شعر ونمایش و نگاره های نا تمام
خواهد افتاد.
ص131
وقتی باران نیستی،
نازنین من!
درختی باش؛
سرشار از باروری...
درخت باش!
و اگر درخت نیستی،
نازنین من!
سنگی باش؛
سیرابِ رطوبت
سنگ باش!
و اگر سنگ نیستی،
نازنین من!
ماه ای باش؛
در خوابِ معشوق...
ماه باش!
(چنین گفت بانویی با جنازۀ پسرش)
ص141 البته این شعر قبلا در پستی در همین وبلاگ (از گرگ چه توقعی دارید؟) به روز شده بود.
کشوری بر آستانۀ سپیده دمان
اسبت را بیدار کن!
و اندک، اندک
بالا بیا!
تا از رویاهایت پیشی بگیری
وآن گاه که آسمان امروز و فردا کرد،
بر صخره ای بنشین به آه!
ص147
(به شاعری)
هرگاه غیبت از تو نهان می شود
تو در انزوای خدایان
فرو می روی،
بنابرین (خود)
موضوع سرگردانت باش!
و (موضوعِ) خودت باش!
و در غیبت
حاضر باش!
ص148
(به شعر)
محاصره ات را
محاصره کن!
ص149
از عشق
بیست سطر نوشتم
انگار این محاصره
بیست متر عقب نشست.
176
(به خوانندۀ شعر)
به شعر اعتماد نکن!
دخترِ غیبت است،
نه گمان است،
نه اندیشه،
حسِّ دوزخ است.
ص189
سلام
سوگ جوانی است
که قلبش را عصر بانویی سوراخ کرده است،
نه گلوله ای
و نه نارنجکی.
سلام
ترانه خوانیِ زندگانی ست
این جا،
پیرامون زندگانی،
بر تار خوشه ها.
اشعاری از نزار قبانی
ترجمە ستار جلیل زادە
سؤال
لا تَسأَلینی : کیف حالِی؟
إذا کنتِ تُحِبّینَنی حَقّاً ...
إسأَلی:
کیفَ حالُ أَصابِعی؟
پرسش
از من مپرس
که چگونه ام ؟
گرت به راستی که دوست می داریم ...
بپرس:
انگشتانم چگونه اند؟
2
رائِحه
الشَّجرهُ تَفقِدُ أوراقِها
و الََّفَهُ تَفقِدَ أستِدارَتها
و الأنُوثَهُ تَفقِدُ أُنوثَتَها . . .
إلّا رائِحَتَکِ
فَهی تَرفُضُ أن تَمُرَّ
مِن ثُقُوبِ الذّاکِرَه . . .
بوی خوش
درخت گم می کند برگ هایش را
و لب
گردی اش را
و زن
زنانه گی اش را
جز بوی تو که نمی خواهد
از روزنه ی حافظه ام بگذرد.
3
الیل
لم یَبقَ فی الشّارِعِ الَّیل
مَکانٌ أَتَجَوَّلُ فیه . . .
أَخَذَت عَیناکِ
کُلَّ مِساحَهِ الَّیل . . .
شب
در خیابان های شب
دیگر
جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمان ات
گستره ی شب را ربوده است.
4
لا أری أحَدَاً سِواکِ
أنا لا أُفَکِّرُ . .
أن أُقاوِمَ ، أَو أَثُورَ علی هَواکِ . .
فَأَنا و کُلُّ قَصائِدِی . . .
مِن بعضِ ماصَنَعَت یَداکِ . .
إنَّ الغرابَهَ کُلَّها . .
أَنّی مُحاطٌ بالنِّساءِ . .
وَ لا أَری أَحَداً سِواکِ . .
جز تو کسی نمی بینم
در اندیشه ی آن نیستم
که برابر عشق تو قیام کنم
یا که مقاومت . . .
زیرا من و تمامی شعرهایم
ساخته ی دستان تواند . . .
لیک همه حیرتم از آن است
که دور و برم را زنانی گرفته اند
و جز تو کسی نمی بینم . . .
5
برید
منّی رسالَهُ حُبّ
و منکِ رِسالَهُ حُبّ
و یَتَشَکَّلُ الرَّبیع . .
چاپار
بهار ...
از نامه های عاشقانه ی من و تو
شکل می گیرد.
6
نبیذ
مَن مِنکما یَشربُ الأَخر ؟
أ أنتِ التی تشربین النبیذ ؟
أم هو الذی یشربُکِ ؟؟
شراب
چه کسی از شما
دیگری را می نوشد ؟
آیا توکه شراب را می نوشی ؟
یا او که تو را می نوشد ؟؟
7
بدون تنقیط
« أُحبُّکِ »
و لا اضعُ نقطهً فی آخرِ السطرِ
بی نقطه
« دوستت دارم »
و پایان سطر نقطه ای نمی گذارم
8
عطر
عطر المراه
فضیحهٌ علنیه
لاتهتمُّ بتکذیبها . . .
بوی خوش
بوی خوش زن
رسوایی آشکاری است
که نمی تواند تکذیبش کند .
9
طبیعهُ الرجل
یحتاج الرَّجُلُ الی دقیقهٍ واحده
لیعشقَ امرأه . . .
و یحتاجُ الی عُصورٍ لنسیانها . .
خوی مرد
مردیک دقیقه نیاز دارد
که عاشق زنی شود . . .
و روزگاران بسیار
که فراموشش کند . . .
10
فولکلور
أسمعُ بخشوعٍ
موسیقی برامز،
و بیتهوفن ،
و شوبان ،
و رحمانینوف .
و لکنَّ البَدویَّ فی داخلی
یَظلُّ یَشتاقُ الی صوت الربابَه . .
فولکلور
موسیقی برمز ،
و بتهوون ،
و شوپن ،
و رحمانوف را
با فروتنی گوش می دهم
لیک خوی صحرایی درونم
مرا شیفته ی نوای کمانچه می کند